مترادف صنع : آفرینش، ابداع، خلقت، ساخت، ساخته، صنعت
برابر پارسی : ساختن، آفرینش، هنر
make, manufacture, creative power
صنعتي کردن , بنگاههاي صنعتي تاسيس کردن
ساختن , بوجود اوردن , درست کردن , تصنيف کردن , خلق کردن , باعث شدن , وادار يامجبور کردن , تاسيس کردن , گاييدن , ساختمان , ساخت , سرشت , نظير , شبيه
آفرینش، ابداع، خلقت، ساخت، ساخته، صنعت
صنع. [ ص ِ ] (ع اِ) سیخ بریان کن . || آنچه ساخته شود از سفره و جز آن . || درزی یا باریک کار. الخیاط او الرقیق الیدین . (اقرب الموارد). || بریانی . || جامه . || دستار. || جای گرد آمدن آب باران . (منتهی الارب ). ج ، اصناع . || (ص ) رجل صنعالیدین ؛ مرد چبدست و باریک درپیشه ٔ خود. (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
صنع. [ ص ُ ] (اِخ ) کوهی است در دیار سلیم . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
صنع. [ ص َ ] (ع مص ) کردن و ساختن چیزی را. || نیکو تیمار کردن اسب را. || (اِ) جانورکی یا مرغی است . || (ص ) رجل صنعالیدین ؛ مرد چربدست و باریک کار و ماهر در کار و پیشه ٔ خود. (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل و دو ماده ٔ ذیل شود.
صنع. [ ص َ ن َ ] (ع ص ) رجل صنعالیدین ؛ مرد چرب دست و باریک کار و ماهر در کار وپیشه ٔ خود. || رجل صنعاللسان ؛ بلیغ و نیک ماهر و حاذق در شعر و سخن . رجوع به مواد قبل شود.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنائی .
خاقانی .
خاقانی .
مولوی .
عطار.
سعدی .
سعدی .
ناصرخسرو (دیوان ج 2 ص 5).
صنع. [ص ُ ن ُ ] (ع ص ) رجال صنعالایدی ؛ مردان ماهر در کار و پیشه ٔ خود. (اقرب الموارد). رجوع به مواد قبل شود.