مترادف عبد : برده، بنده، زرخرید، عبید، غلام، نسمه، نوکر
متضاد عبد : آزاد، حر
برابر پارسی : بنده، برده، زر خرید
servant or slave, worshipper
غلا م , بنده , برده , زرخريد , اسير , غلا مي کردن , سخت کار کردن
در بستر , در رختخواب
برده، بنده، زرخرید، عبید، غلام، نسمه، نوکر ≠ آزاد، حر
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را. (معجم البلدان ).
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن عبداﷲبن عُفَیر ملقب به ابوذر انصاری هروی از فقهاء مالکی بود. او را تألیفات زیاد است از جمله : تفسیر قرآن و مستدرک بر صحیحین . السنة و الصفات . معجمان . (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به ابوذر هروی شود.
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن قصی بن کلاب بن مرة، جدجاهلی است پسران وی از قبائل «قریش البطاح » اند. مسکن و مأوای آنان در بطحه ٔ مکه بود. این طایفه در حدود سال 185 هَ . ق . منقرض شدند. (از الاعلام زرکلی ).
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) کوه کوچک سیاهی است که دو کوه کوچک تر دیگر او را احاطه کرده اند که ثدیین نامند. (معجم البلدان ).
سعدی (بدایع).
سعدی .
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است به سبعان در بلاد طی . (معجم البلدان ).
عبد. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) خشم . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). || گر سخت . (منتهی الارب ). جرب سخت که درمان نپذیرد. (لسان العرب ) (تاج العروس ). جرب . (تاج العروس ). || عار. (منتهی الارب ). || پشیمانی و ملامت نفس . (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (لسان العرب ). || آز. حرص . || ابا و انکار. (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
عبد. [ ع َ ب ِ ] (ع ص ) مرد با ننگ و عار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غضبان . (اقرب الموارد).
عبد. [ ع َ ب ُ ] (ع اِ) جمع عبد. (منتهی الارب ). رجوع به عبد شود.