کلمه جو
صفحه اصلی

عبد


مترادف عبد : برده، بنده، زرخرید، عبید، غلام، نسمه، نوکر

متضاد عبد : آزاد، حر

برابر پارسی : بنده، برده، زر خرید

فارسی به انگلیسی

worshipper, servant, slave, servant or slave

servant or slave, worshipper


عربی به فارسی

غلا م , بنده , برده , زرخريد , اسير , غلا مي کردن , سخت کار کردن


در بستر , در رختخواب


مترادف و متضاد

برده، بنده، زرخرید، عبید، غلام، نسمه، نوکر ≠ آزاد، حر


فرهنگ فارسی

بنده، برده، غلام، بنده خدا، انسان اعم از آزادیابرده
( اسم ) ۱ - بنده . ۲ - بنده خدا جمع عباد عبده عبید .
ابن قصی بن کلاب بن مره جد جاهلی است پسران وی از قبائل قریش البطاح اند مسکن و ماوای آنان در بطحائ مکه بود این طایفه در حدود سال ۱۸۵ ه ق منقرض شدند

فرهنگ معین

(عَ بْ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بنده ، برده ، غلام . ۲ - بندة خدا. ج . عباد.

لغت نامه دهخدا

عبد. [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را. (معجم البلدان ).


عبد. [ ع َ ] ( ع اِ ) بنده. غلام. خلاف حُرّ از مردم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). ج ، عَبدون و عَبید و آن نادر است و اَعْبُد و عِباد و عُبدان و عِبدان و عِبّدان و عُبُد و عُبود و عِبَّدة و عَبَدة. و جمعالجمع آن اَعابد و مَعابد و اعَبَدَة و اسم جمع عِبدَّی و عِبدّاءو مَعبوداء و مَعبَدة. ( اقرب الموارد ) :
سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رأی خداوندگار اوست.
سعدی ( بدایع ).
کسی را که درج طمع درنوشت
نباید به کس عبد چاکر نوشت.
سعدی.
- عبد مدبر ؛ برده ای است که مولایش بشرط مرگ خود و بعد از آن آزادش کرده باشد به جمله «أنت حرّ بعدوفاتی » یا «اًذا مت فأنت حرا و عَتیق أو معتق ».( شرایع صص 207 - 208 ). و چنین عبدی به مرگ مولایش آزاد میشود.
- عبد مکاتب ؛ برده ای است که با مولایش در مورد آزادیش قراردادی بسته باشد که هرگاه بها و قیمت خود را بدهد آزاد شود به جمله «اًن أدّیت فانت حرﱡ» و آن یا مطلق است یا مشروط. مطلق آن است که اکتفا شود به عقد و مدت و عوض و نیت ، و مشروط آن است که شرط کند اگر نتوانست بهای خود را بدهد برده شود. در مکاتب مطلق عبد هر اندازه از قیمت خود را بدهد به همان اندازه آزاد میشود و در مکاتب مشروط مادام که تمام بها و قیمت را نپرداخته است عبد است : اذا مات المکاتب و کان مشروطاً بطلت الکتابة و کان ما ترکه لمولاه و أولاده رق و اًن لم یکن مشروطاً تحرَّر منه بقدر ما أداه و کان الباقی رقاً لمولاه. ( شرایع صص 209 - 213 ).
- عبدقن ؛ برده خالص را گویند که به هیچ وجه در معرض آزادی نباشد. رجوع شود به شرح لمعه.
|| انسان اعم از آزاد و برده. ( اقرب الموارد ) ( لسان العرب ). || نام گیاهی است خوشبوی که شتر را خورانند برای آنکه او را فربه کند و به شیرش بیفزاید. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پیکان کوتاه پهن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سیماب و جیوه. ( ناظم الاطباء ).

عبد. [ ع َ ] ( اِخ ) کوه کوچک سیاهی است که دو کوه کوچک تر دیگر او را احاطه کرده اند که ثدیین نامند. ( معجم البلدان ).

عبد. [ ع َ ] ( اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را. ( معجم البلدان ).

عبد. [ ع َ ] ( اِخ ) موضعی است به سبعان در بلاد طی. ( معجم البلدان ).

عبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن عبداﷲبن عُفَیر ملقب به ابوذر انصاری هروی از فقهاء مالکی بود. او را تألیفات زیاد است از جمله : تفسیر قرآن و مستدرک بر صحیحین . السنة و الصفات . معجمان . (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به ابوذر هروی شود.


عبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن قصی بن کلاب بن مرة، جدجاهلی است پسران وی از قبائل «قریش البطاح » اند. مسکن و مأوای آنان در بطحه ٔ مکه بود. این طایفه در حدود سال 185 هَ . ق . منقرض شدند. (از الاعلام زرکلی ).


عبد. [ ع َ ] (اِخ ) کوه کوچک سیاهی است که دو کوه کوچک تر دیگر او را احاطه کرده اند که ثدیین نامند. (معجم البلدان ).


عبد. [ ع َ ] (ع اِ) بنده . غلام . خلاف حُرّ از مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ، عَبدون و عَبید و آن نادر است و اَعْبُد و عِباد و عُبدان و عِبدان و عِبّدان و عُبُد و عُبود و عِبَّدة و عَبَدة. و جمعالجمع آن اَعابد و مَعابد و اعَبَدَة و اسم جمع عِبدَّی و عِبدّاءو مَعبوداء و مَعبَدة. (اقرب الموارد) :
سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رأی خداوندگار اوست .

سعدی (بدایع).


کسی را که درج طمع درنوشت
نباید به کس عبد چاکر نوشت .

سعدی .


- عبد مدبر ؛ برده ای است که مولایش بشرط مرگ خود و بعد از آن آزادش کرده باشد به جمله ٔ «أنت حرّ بعدوفاتی » یا «اًذا مت ّ فأنت حرا و عَتیق أو معتق ».(شرایع صص 207 - 208). و چنین عبدی به مرگ مولایش آزاد میشود.
- عبد مکاتب ؛ برده ای است که با مولایش در مورد آزادیش قراردادی بسته باشد که هرگاه بها و قیمت خود را بدهد آزاد شود به جمله ٔ «اًن أدّیت فانت حرﱡ» و آن یا مطلق است یا مشروط. مطلق آن است که اکتفا شود به عقد و مدت و عوض و نیت ، و مشروط آن است که شرط کند اگر نتوانست بهای خود را بدهد برده شود. در مکاتب مطلق عبد هر اندازه از قیمت خود را بدهد به همان اندازه آزاد میشود و در مکاتب مشروط مادام که تمام بها و قیمت را نپرداخته است عبد است : اذا مات المکاتب و کان مشروطاً بطلت الکتابة و کان ما ترکه لمولاه و أولاده رق ّو اًن لم یکن مشروطاً تحرَّر منه بقدر ما أداه و کان الباقی رقاً لمولاه . (شرایع صص 209 - 213).
- عبدقن ؛ برده ٔ خالص را گویند که به هیچ وجه در معرض آزادی نباشد. رجوع شود به شرح لمعه .
|| انسان اعم از آزاد و برده . (اقرب الموارد) (لسان العرب ). || نام گیاهی است خوشبوی که شتر را خورانند برای آنکه او را فربه کند و به شیرش بیفزاید. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیکان کوتاه پهن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سیماب و جیوه . (ناظم الاطباء).

عبد. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است به سبعان در بلاد طی . (معجم البلدان ).


عبد. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) خشم . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). || گر سخت . (منتهی الارب ). جرب سخت که درمان نپذیرد. (لسان العرب ) (تاج العروس ). جرب . (تاج العروس ). || عار. (منتهی الارب ). || پشیمانی و ملامت نفس . (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (لسان العرب ). || آز. حرص . || ابا و انکار. (منتهی الارب ) (تاج العروس ).


عبد. [ ع َ ب ِ ] (ع ص ) مرد با ننگ و عار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غضبان . (اقرب الموارد).


عبد. [ ع َ ب ُ ] (ع اِ) جمع عبد. (منتهی الارب ). رجوع به عبد شود.


فرهنگ عمید

۱. بنده، برده، غلام.
۲. بندۀ خدا.

دانشنامه عمومی

عبد (جاسک). عبد (جاسک)، روستایی از توابع بخش لیردف شهرستان جاسک در استان هرمزگان ایران است.
این روستا در دهستان سورک قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۴۳ نفر (۹۶خانوار) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَبَدَ: پرستید - عبادت کرد
معنی عَبْدُ: بنده
معنی عِبَادَةِ: عبادت - رفتاری که عبد و بنده بودن را نشان دهد (عبادت و پرستش ازعبارت است از نشان دادن مملوکیت خویش برای پروردگار به عبارت ساده تر عبادت یعنی رفتاری که عبد و بنده بودن را نشان دهد )
معنی مَا عَبَدْنَا: نپرستیدیم(عبادت و پرستش ازعبارت است از نشان دادن مملوکیت خویش برای پروردگار به عبارت ساده تر عبادت یعنی رفتاری که عبد و بنده بودن را نشان دهد )
معنی مَا عَبَدْنَاهُم: آنان را نمی پرستیدیم(عبادت و پرستش ازعبارت است از نشان دادن مملوکیت خویش برای پروردگار به عبارت ساده تر عبادت یعنی رفتاری که عبد و بنده بودن را نشان دهد )
معنی عِبَادَتِهِ: عبادتش(عبادت و پرستش ازعبارت است از نشان دادن مملوکیت خویش برای پروردگار به عبارت ساده تر عبادت یعنی رفتاری که عبد و بنده بودن را نشان دهد )
معنی عِبَادَتِهِمْ: عبادتشان(عبادت و پرستش ازعبارت است از نشان دادن مملوکیت خویش برای پروردگار به عبارت ساده تر عبادت یعنی رفتاری که عبد و بنده بودن را نشان دهد )
معنی عَبِیدِ: بندگان (جمع "عبد".عباد بیشتر در مورد بندگی خدا و عبید بیشتر در مورد بردگی انسانها استعمال میشود )
معنی یَعْبُدُ: می پرستد - عبادت می کند (عبادت و پرستش عبارت است از نشان دادن مملوکیت خویش برای پروردگار به عبارت ساده تر عبادت یعنی رفتاری که عبد و بنده بودن را نشان دهد )
معنی یَعْبُدُواْ: که بپرستند - که عبادت کنند (عبادت و پرستش عبارت است از نشان دادن مملوکیت خویش برای پروردگار به عبارت ساده تر عبادت یعنی رفتاری که عبد و بنده بودن را نشان دهد )
معنی یَعْبُدُونَ: می پرستند - عبادت می کنند (عبادت و پرستش عبارت است از نشان دادن مملوکیت خویش برای پروردگار به عبارت ساده تر عبادت یعنی رفتاری که عبد و بنده بودن را نشان دهد )
ریشه کلمه:
عبد (۲۷۵ بار)

جدول کلمات

بنده


کلمات دیگر: