کلمه جو
صفحه اصلی

علامه


مترادف علامه : دانشمند، دانشور، عالم، علیم، فاضل

متضاد علامه : جهول

فارسی به انگلیسی

very learned, great scholar, authority, buff, erudite, polymath

very learned


great scholar


authority, buff, erudite, polymath


عربی به فارسی

محک , نشان , عياري که از طرف زرگر يا دولت روي الا ت سيمين وزرين گذاشته ميشود , انگ , برچسب , اتيکت , متمم سند يا نوشته , تکه باريک , لقب , اصطلا ح خاص , برچسب زدن , طبقه بندي کردن , ارزه , نمره , نشانه , علا مت , داغ , هدف , پايه , نقطه , درجه , مرز , حد , علا مت گذاشتن , توجه کردن , نشانگر , هم افت , اثر , دليل , علا ءم مرض


مترادف و متضاد

دانشمند، دانشور، عالم، علیم، فاضل ≠ جهول


فرهنگ فارسی

بسیاردانا، دانشمند،تائ آن برای مبالغه است ومذکرومونث در آن یکسان است )
( صفت ) نیک دانا بسیار دانشمند .
حسن بن یوسف

فرهنگ معین

(عَ لّ مِ ) [ ع - علامة ] (ص . ) دانشمند، بسیار دانا.

لغت نامه دهخدا

علامه . [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) تقی الدین راصد محمد (متوفی در سال 993 هَ . ق .). او راست : الطرق السنیة فی الاَّلات الروحانیة. (کشف الظنون ).


علامه . [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) حسن بن یوسف . رجوع به علامه حلی شود.


علامة. [ ع َ م َ ] (ع اِ) رجوع به علامت شود.


علامة. [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) ابن اثیر. مبارک بن ابی کرم جزری .رجوع به ابن اثیر و مآخذ ذیل شود: ریحانة الادب ج 5 ص 243، کشف الظنون ، روضات الجنات ص 685، تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 12، معجم الادباء ج 17 ص 71، قاموس الاعلام ج 1 ص 599.


علامة. [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) ابن جماعه ٔ شافعی ، محمدبن ابی بکر. رجوع به ابن جماعه و ریحانة الادب ج 5 ص 290، هدیة الاحباب ص 42، روضات الجنات ص 748 شود.


علامة. [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) ابن هشام ، عبداﷲبن یوسف . رجوع به ابن هشام و ریحانة الادب ج 6 ص 199، کشف الظنون ، روضات الجنات ص 455، الدرر الکامنة ج 2ص 308، هدیة الاحباب ص 95، قاموس الاعلام ج 1 ص 679 شود.


علامة. [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) احمدبن حسین ، بدیعالزمان همدانی . رجوع به احمد (ابن حسین بن یحیی ) شود.


علامة. [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) احمدبن عمربن محمد زبیدی . رجوع به علامه ٔ زبیدی شود.


علامة. [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) احمدبن کمال پاشا. رجوع به احمد... شود.


علامة. [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ )ابن هشام ، محمدبن یحیی . رجوع به ابن هشام و ریحانة الادب ج 6 ص 203، کشف الظنون ، روضات الجنات ص 727 شود.


علامة. [ ع َل ْ لا م َ / م ِ ] (از ع ، ص ) نیک دانا و بسیار دانا. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (منتهی الارب ).و تاء آن برای مبالغه است و مذکر و مؤنث در آن یکسان می باشد : دو امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و آن دگر مال اندوخت ، عاقبةالامر آن یکی علامه ٔ عصر شد وین دگر عزیز مصر گشت . (گلستان سعدی ).
صاحبدل و نیک سیرت و علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه .

سعدی .


|| آگاه به انساب مردمان . (اقرب الموارد). عارف به نسب مردم . (منتهی الارب ).

علامة. [ ع َل ْ لا م َ] (اِخ ) ابن حاجب عثمان بن عمر. رجوع به ابن حاجب و ریحانة الادب ج 5 ص 302، روضات الجنات ص 468، تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 340، هدیة الاحباب ص 45، لغات تاریخیه و جغرافیة احمد رفعت ج 1 ص 31، قاموس الاعلام ج 1 ص 616 شود.


علامة. [ع ُل ْ لا م َ ] (ع اِ) آنچه بدان بر چیزی راه یابند و بر آن استدلال کنند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


علامه. [ ع َل ْ لا م َ ] ( اِخ ) حسن بن یوسف. رجوع به علامه حلی شود.

علامه. [ ع َل ْ لا م َ ] ( اِخ ) تقی الدین راصد محمد ( متوفی در سال 993 هَ. ق. ). او راست : الطرق السنیة فی الاَّلات الروحانیة. ( کشف الظنون ).

فرهنگ عمید

بسیاردانا، دانشمند.

دانشنامه عمومی

علّامه (Allama, Allameh, Allamah) در لغت، صیغهٔ مبالغهٔ عربی است؛ به معنی کسی که بسیار می داند، دانشمند و بسیار داناست. از نظر اصطلاحی، علامه از القاب خاصی است که صرفاً به بعضی از دانشمندان برجستهٔ علوم اسلامی اطلاق شده و به آن شهره شده اند. هرچند به معنی پروفسور و Polymath نزدیک است، اما این لقب مانند آیت الله از القاب خاص دانشمندان مسلمان در کشورهای فارسی، عربی و اردو زبان است و همسانی در زبان های دیگر (به خصوص انگلیسی) ندارد.
علامه طباطبایی: سیدمحمدحسین طباطبایی، معاصر، از مفسران معاصر و صاحب تفسیر المیزان ( در مطالعات دینیِ معاصر، در اغلب موارد، علامه به تنهایی اشاره به وی می باشد)
علامه مجلسی: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی ثانی، از محدثین قرن یازدهم و صاحب بحارالانوار
علامه حلی: حسن بن یوسف بن مطهر حلی، ملقب به آیت الله و معروف به علامهٔ دهر، از فقهای قرن هشتم؛ (در فقه هرگاه کلمهٔ «علامه» را بدون قرینه ای ذکر می کنند، معمولاً منظورشان اوست.)
علامه محمدابراهیم کلباسی
علامه امینی: عبدالحسین امینی، از علمای معاصر و صاحب کتاب الغدیر
علامه حسن زاده آملی: حسن حسن زاده عاملی (حسن طبری آملی) حکیم متأله و عارف معاصر و معروف به علامه ذوالفنون
علامه جعفری: محمدتقی جعفری، فیلسوف مسلمان و مولوی شناس معاصر
علامه مصباح یزدی: محمدتقی مصباح یزدی، فیلسوف معاصر و
علامه عسکری: سید مرتضی عسکری، محقق و نویسنده معاصر و رئیس دانشگاه اصول دین
علامه سید منیرالدین: سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی، فیلسوف، مؤسس فلسفه شدن اسلامی، مؤسس اصول فقه حکومتی، مؤسس نظریه فلسفه تاریخ شیعی، وحدت بین علوم پایه، ... و بنیان گذار فرهنگستان علوم اسلامی
علامه طهرانی: سید محمدحسین حسینی طهرانی، عارف، حکیم و فقیه معاصر
علامه قاضی: سید علی قاضی، عارف، حکیم و فقیه معاصر
علامه مظفر (محمدرضا مظفر)، فقیه، اصولی، متکلم، فیلسوف و محقق معاصر.
علامه جواد آملی: عبدالله جواد آملی، مراجع تقلید، حکیم متأله، عارف و مفسر معاصر صاحب تفسیر تسنیم.
علامه بحرالعلوم: سید محمدمهدی طباطبائی بروجردی، از فقهای قرن دوازدهم
علامه وحید یا علامه ثانی: محمدباقر وحید بهبهانی: از فقهای قرن دوازدهم، اصولی بزرگ و مجدد اصولیگری
خواجه نصیرالدین طوسی: محمد بن محمد بن حسن الطوسی، فقیه متکلم قرن هفتم معروف به علامهٔ بَشَر (علّامة البشر)
علامه رفیعی: سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، فیلسوف متاله و فقیه معاصر
علامه زمخشری: جارالله زمخشری، مفسر و دانشمند مسلمان قرن ششم قمری
علامه لقبی برای دانشمندان اسلامی است که در چندین رشته دست داشته، دارای معلومات وسیع بوده و صاحب نظر و تأثیرگذار بوده باشند. این لفظ جزء الفاظ رسمی حوزوی محسوب نمی شود؛ و حتی به همهٔ دانشمندان مسلمان با این ویژگی ها نیز اطلاق نمی شود، بلکه تنها عده ای از این دانشمندان به این لقب مشهور شده اند.
غالباً دربارهٔ اساتید صاحب نظر در فلسفه و گاه فقه و حتی ادبیات و فرهنگ — که معمولاً مطالعات دینی نیز دارند — اطلاق می شود. در مطالعات دینیِ معاصر، در اغلب موارد، علامه به تنهایی اشاره به علامه طباطبائی می باشد؛ و در گذشته در فقه معمولاً اشاره به علامه حلی است.
علامه دانش خود را از طریق استدلال کسب می کند؛ ازاین رو اکثر معروفین به «علامه»، فیلسوف نیز بوده اند. در عصر پیش از اسلام، میان اعراب، کسی را که آگاه به انساب مردمان بوده علامه می گفتند.

دانشبد (همانگونه که بزرگِ سپاه را سپهبد می گویند).


واژه نامه بختیاریکا

هَمهچی دُو

پیشنهاد کاربران

فردی بسیار دانا

بسیار انا


بسیار دانشمند ، انسان فاضل و دانا

اگر در این کلمه، لام مشدد باشد به معنای بسیار داناست و اگر لام تشدید دار نباشد به معنای نشانه است با توجه به اینکه تشدید علّامه گاهاً گذاشته نمی شود در این صورت با توجه به جمله و عبارت تعیین می شود که معنی بسیار عالم را می دهد یا معنی علامت را مثال :ﺍﻟﺤﺮﺹ ﻋﻠﺎﻣﺔ ﺍﻟﻔﻘﺮ ﺣﺮﺹ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻓﻘﺮ ﺍﺳﺖ یا عاقبةالامر آن یکی علامه ٔ عصر شد وین دگر عزیز مصر گشت. ( گلستان سعدی ) .

علیم ، دانا، دانشمند،

علامه: [ اصطلاح آخوندی] به علمایی که بر علوم مختلف مسلط باشند گفته می شود.

دانشمند، بسیار دانا.
به معنی کسی که بسیار می داند، دانشمند و بسیار داناست

همه چیز دان.

مانند علامه حسن زاده آملی، علامه طباطبایی، علامه قاضی، علامه طهرانی وعلامه جوادی آملی . . . . . . اینا علما و عرفای اهل شیعه بودند و هستند.


کلمات دیگر: