کلمه جو
صفحه اصلی

عسس


مترادف عسس : پاسبان، داروغه، شبگرد، شحنه، طایف، گزمه، محتسب

مترادف و متضاد

پاسبان، داروغه، شبگرد، شحنه، طایف، گزمه، محتسب


فرهنگ فارسی

جمع عاس به معنی شبگرد، گزمه، پاسبان
( اسم ) جمع عاس شبگردان پاسبانان گزمه ها . توضیح در فارسی این کلمه به معنی مفرد استعمال می شود .
عس است در تمام معانی

فرهنگ معین

(عَ سَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ عاس ، شبگردان ، پاسبانان . ،~ مرا بگیر کردن کنایه از: با رفتارهای عمدی ، خود را لو دادن و گرفتار کردن .

لغت نامه دهخدا

عسس. [ ع َ س َ ] ( ع مص ) عَس است در تمام معانی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَس شود.

عسس. [ ع َ س َ ] ( ع اِ ) ج ِ عاس . ( منتهی الارب ). ج ِ عاس است بمعنی شبگرد و حارس ، آن را اسم جمع برای عاس نیز گفته اند، زیرا جمع مکسر «فاعل » بر وزن فَعَل نیامده است. ( از اقرب الموارد ). جمع عاس است که به معنی شحنه شب باشد ودر فارسی بر مفرد اطلاق کنند. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). پاسبانان که به شب گردند. ( دهار ). کسی که به محافظت شهر به شب گردد. ( غیاث اللغات ). شبگرد. شبگردان. کوتوال. نوبتی. گزمه. داروغه. شبرو :
یکی مواجر و بی شرم و ناخوشی که تو را
هزار بار خرانبار بیش کرده عسس.
لبیبی.
از خاک سر کویت خالی نشوم یک شب
گر بر سر هر سنگی حالی عسسی باشد.
خاقانی.
ماه سی روزه به از چارده شب
گرنه سگ نه عسسش نشناسد.
خاقانی.
شحنه شب خون عسس ریخته
بر شکرش پرّمگس ریخته.
نظامی.
بر در او گر نداری حرمتی
چون توانی رفت راه پرعسس ؟
عطار.
چون موکل آن ملایک پیش وپس
بوده پنهان گشته پیدا چون عسس.
مولوی.
اندر آن بودیم کآن شخص از عسس
راند اندر باغ از خوفی فرس.
مولوی.
هست او اندر کمین ای بوالهوس
تا نگردی فارغ از شب ای عسس.
مولوی.
اگر نیک مردی نماید عسس
نیارد بشب خفتن از دزد کس.
سعدی.
من مفلسم در کاروان گوهر که خواهد قصد کن
نگذاشت مطرب در برم چندان که بستاند عسس.
سعدی.
خونیان را بود ز شحنه هراس
شبروان را غم از عسس باشد.
سعدی.
محتسب مست و عسس هم مست و شحنه بود مست
جمله اصناف مست و کوچه و بازارمست.
اسیری لاهیجی ( از آنندراج ).
گر عسس کرد رها محتسبم میگیرد
تا ز کیفیت چشم تو خبر یافته ام.
طالب کلیم ( از آنندراج ).
- امثال :
عسس بیا مرا بگیر ، همانند و به معنی : سری که درد نمی کند دستمال نمی بندند: مگر من بیکارم که خودم را وارد این معرکه بکنم ، عسس بیا مرا بگیر که نیست.( فرهنگ عوام ). نظیر: أنت فی مثل صاحب البقرة. ( امثال و حکم دهخدا ).
عسس را به یاددهد که مرا بگیر ؛ این مثل را در جایی زنند که کسی از زبان خود حرفی بگوید که بدان حرف در بلا و تهلکه افتد. ( آنندراج ).

عسس . [ ع َ س َ ] (ع اِ) ج ِ عاس ّ. (منتهی الارب ). ج ِ عاس است بمعنی شبگرد و حارس ، آن را اسم جمع برای عاس نیز گفته اند، زیرا جمع مکسر «فاعل » بر وزن فَعَل نیامده است . (از اقرب الموارد). جمع عاس ّ است که به معنی شحنه ٔ شب باشد ودر فارسی بر مفرد اطلاق کنند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). پاسبانان که به شب گردند. (دهار). کسی که به محافظت شهر به شب گردد. (غیاث اللغات ). شبگرد. شبگردان . کوتوال . نوبتی . گزمه . داروغه . شبرو :
یکی مواجر و بی شرم و ناخوشی که تو را
هزار بار خرانبار بیش کرده عسس .

لبیبی .


از خاک سر کویت خالی نشوم یک شب
گر بر سر هر سنگی حالی عسسی باشد.

خاقانی .


ماه سی روزه به از چارده شب
گرنه سگ نه عسسش نشناسد.

خاقانی .


شحنه ٔ شب خون عسس ریخته
بر شکرش پرّمگس ریخته .

نظامی .


بر در او گر نداری حرمتی
چون توانی رفت راه پرعسس ؟

عطار.


چون موکل آن ملایک پیش وپس
بوده پنهان گشته پیدا چون عسس .

مولوی .


اندر آن بودیم کآن شخص از عسس
راند اندر باغ از خوفی فرس .

مولوی .


هست او اندر کمین ای بوالهوس
تا نگردی فارغ از شب ای عسس .

مولوی .


اگر نیک مردی نماید عسس
نیارد بشب خفتن از دزد کس .

سعدی .


من مفلسم در کاروان گوهر که خواهد قصد کن
نگذاشت مطرب در برم چندان که بستاند عسس .

سعدی .


خونیان را بود ز شحنه هراس
شبروان را غم از عسس باشد.

سعدی .


محتسب مست و عسس هم مست و شحنه بود مست
جمله ٔ اصناف مست و کوچه و بازارمست .

اسیری لاهیجی (از آنندراج ).


گر عسس کرد رها محتسبم میگیرد
تا ز کیفیت چشم تو خبر یافته ام .

طالب کلیم (از آنندراج ).


- امثال :
عسس بیا مرا بگیر ، همانند و به معنی : سری که درد نمی کند دستمال نمی بندند: مگر من بیکارم که خودم را وارد این معرکه بکنم ، عسس بیا مرا بگیر که نیست .(فرهنگ عوام ). نظیر: أنت فی مثل صاحب البقرة. (امثال و حکم دهخدا).
عسس را به یاددهد که مرا بگیر ؛ این مثل را در جایی زنند که کسی از زبان خود حرفی بگوید که بدان حرف در بلا و تهلکه افتد. (آنندراج ).
عسس را چو با دزد یاری بود
به گنجینه چون استواری بود؟

امیرخسرو.


عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق
شب روان را آشنائیهاست با میر عسس .

حافظ.


لقمه ٔ مردان نمی شاید به طفلی بار داد
سرّ سلطان را نشاید گفت هرگز با عسس .

مغربی .


در کشوری که دزد رفیق عسس بود
بیچاره رهروی که به خواب هوس بود.

وحید قزوینی .



عسس . [ ع َ س َ ] (ع مص ) عَس ّ است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عَس ّ شود.


فرهنگ عمید

پاسبان.

دانشنامه آزاد فارسی

عَسَس
مأمور گشت زنی و نگهبانی شبانه در شهرهای اسلامی. به گفتۀ مَقریزی، نخستین عسس عبدالله بن مسعود، به فرمان ابوبکر شب ها در کوچه های مدینه گشت می زد. در زمان مقریزی عامۀ مردم عسس را والی الطوف می خواندند. بعدها منصب صاحب العسس به وجود آمد. در حکومت حجاج نیز از والی الطوف یاد شده است. در عهد مملوکان، محافظان شبگرد را اصحاب الارباع می نامیدند، که رئیس ایشان والی بود. اینان در اندلس نام دَرّابون داشتند. در دورۀ عثمانی عسس باشی از میان صاحب منصبان ینی چری تعیین می شد و بر زندان ها، اعدام ها و مراسم و آیین های عمومی سرپرستی و نظارت داشت. در ایران، از زمان سلطان سنجر سلجوقی انتصاب عسس در مکان های مشکوک و آلوده به فساد رواج یافت. در دورۀ صفویه گشت های شبانه زیر نظر داروغه، به اَحداث، گَزمه و عسس موسوم بود. اصطلاح عسس و میرعسس که در عهد تیموری در فارس مصطلح بود، تا قرن ۱۳ق همچنان در شیراز رواج داشت. امروزه نیروی پلیس (نظمیۀ قاجار، شهربانی پهلوی و نیروی انتظامی جمهوری اسلامی، در ایران) افزون بر وظایف دیگر، کار عسس قدیم را نیز انجام می دهد.

جدول کلمات

شبگرد ، پاسبان

پیشنهاد کاربران

به معنی پاسبان و شبگرد ونگهبان است. کسی که شب ها در خیابان ها کشیک می دهد

گشتی


کلمات دیگر: