<hr> <b>مترادف طیرگی</b> : بدخلقی، تندخویی، خشم، غضب <br>

مترادف طیرگی : بدخلقی، تندخویی، خشم، غضب

<div class="boxBd">طیرگی. [ رَ / رِ ] ( حامص ) خدوک. ( فرهنگ اسدی خطی متعلق به آقای نخجوانی ) : <br>او را بدین هجا بدف اندر همی زنند<br>از طیرگی ورا چو دف تر همی کنم.<div class="au">سوزنی.</div>سخنهائی که او را بود در دل <br>فشاند از طیرگی چون دانه در گل.<div class="au">نظامی.</div></div>

طیرگی. [ رَ / رِ ] ( حامص ) خدوک. ( فرهنگ اسدی خطی متعلق به آقای نخجوانی ) : او را بدین هجا بدف اندر همی زنند از طیرگی ورا چو دف تر همی کنم. سوزنی. سخنهائی که او را بود در دل فشاند از طیرگی چون دانه در گل. نظامی.

لغت نامه دهخدا

<div class="boxBd">حالت و کیفیت طیره .</div>

فرهنگ فارسی

<p>۱. بدخلقی، تندخویی، <br />۲. خشم، غضب</p>

۱. بدخلقی، تندخویی، ۲. خشم، غضب

طیرگی

مترادف و متضاد

فرهنگ فارسی

لغت نامه دهخدا