کلمه جو
صفحه اصلی

عفاف


مترادف عفاف : پارسایی، پاکدامنی، پاکی، تقوا، عفت، نجابت

برابر پارسی : پاکی، پارسایی، پاکدامنی، پرهیزکاری، شرم

فارسی به انگلیسی

chastity, modesty


فرهنگ اسم ها

اسم: عفاف (دختر) (عربی) (تلفظ: afaf) (فارسی: عَفاف) (انگلیسی: afaf)
معنی: پرهیزکاری، پاکدامنی

مترادف و متضاد

پارسایی، پاکدامنی، پاکی، تقوا، عفت، نجابت


فرهنگ فارسی

بازایستادن ازحرام، پارسایی کردن، خودداری ازکارزشت وناروا، پاکدامنی، پرهیزکاری، پارسایی
پارسایی پرهیزکاری پاکدامنی . توضیح : در تداول فارسی غالبا بکسر اول تلفظ کنند .
دختر احمد بن محمد بن اخوه از زنان محدث بود و از ابو عبدالله بن طلحه نعالی و دیگران حدیث آموخت و بسال ۵۴۴ قمری درگذشت

فرهنگ معین

(عِ یا عَ ) [ ع . عفة ] (اِمص . ) پاکدامنی ، ترک شهوت .

لغت نامه دهخدا

عفاف . [ ع َ ] (اِخ ) دختر احمدبن محمدبن اخوة. از زنان محدث بود و از ابوعبداﷲبن طلحة نعالی و دیگران حدیث آموخت و به سال 544 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام النساء از التحبیر سمعانی ).


عفاف. [ ع َ ] ( ع مص ) باز ایستادن از حرام و پارسائی نمودن. ( از منتهی الارب ). خودداری و امتناع از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد خواه در کردار. ( از اقرب الموارد ). باز ایستادن. ( آنندراج ). نهفتگی کردن. ( المصادر زوزنی ). باز ایستادن از زشتی. ( دهار ). عَف . عَفافة. عِفّة. و رجوع به عف و عفافة و عفة شود. || باد سخت آمدن. ( المصادر زوزنی ). || تیز دادن. ( بحر الجواهر ).

عفاف. [ ع َ ] ( ع اِمص ) پارسائی و پرهیزگاری. ( غیاث اللغات ). نهفتگی. ( دهار ). پاکدامنی. خویشتن داری. عفت. تعفف :
ز مجد گوید چون عابد از عفاف سخن
ز ظلم جوید چون عاشق از فراق فرار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
رفیق خویش صلاح و عفاف را ساختم. ( کلیله و دمنه ). پسندیده تر سیرتها آن است که به تقوی و عفاف کشد. ( کلیله و دمنه ). عفاف و تقوی... که ذات شریف او بدان ممتازبود هیچکس را از امراء بنی العباس مجتمع نبود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 280 ). راه صلاح و عفاف پیش گرفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 438 ). راه اصلاح و عفاف پیش گرفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 438 ). مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است. ( گلستان سعدی ).

عفاف. [ ع ِ ]( ع اِ ) دارو. ( منتهی الارب ). دواء. ( اقرب الموارد ).

عفاف. [ ع َ ] ( اِخ ) دختر احمدبن محمدبن اخوة. از زنان محدث بود و از ابوعبداﷲبن طلحة نعالی و دیگران حدیث آموخت و به سال 544 هَ. ق. درگذشت. ( از اعلام النساء از التحبیر سمعانی ).

عفاف . [ ع َ ] (ع مص ) باز ایستادن از حرام و پارسائی نمودن . (از منتهی الارب ). خودداری و امتناع از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد خواه در کردار. (از اقرب الموارد). باز ایستادن . (آنندراج ). نهفتگی کردن . (المصادر زوزنی ). باز ایستادن از زشتی . (دهار). عَف ّ. عَفافة. عِفّة. و رجوع به عف و عفافة و عفة شود. || باد سخت آمدن . (المصادر زوزنی ). || تیز دادن . (بحر الجواهر).


عفاف . [ ع َ ] (ع اِمص ) پارسائی و پرهیزگاری . (غیاث اللغات ). نهفتگی . (دهار). پاکدامنی . خویشتن داری . عفت . تعفف :
ز مجد گوید چون عابد از عفاف سخن
ز ظلم جوید چون عاشق از فراق فرار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).


رفیق خویش صلاح و عفاف را ساختم . (کلیله و دمنه ). پسندیده تر سیرتها آن است که به تقوی و عفاف کشد. (کلیله و دمنه ). عفاف و تقوی ... که ذات شریف او بدان ممتازبود هیچکس را از امراء بنی العباس مجتمع نبود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 280). راه صلاح و عفاف پیش گرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 438). راه اصلاح و عفاف پیش گرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 438). مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است . (گلستان سعدی ).

عفاف . [ ع ِ ](ع اِ) دارو. (منتهی الارب ). دواء. (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

خودداری از کار زشت و ناروا، پاکدامنی، پرهیزکاری، پارسایی، عفت.

فرهنگ فارسی ساره

تن فروش


جدول کلمات

پارسایی ، پاکدامنی

پیشنهاد کاربران

- پاک شلواری ؛ عفت. مقابل شهوت رانی : خاصه ادب نفس و تواضع و پارسایی و راستگویی و پاک شلواری و بی آزاری. ( منتخب قابوسنامه ص 37 ) .

جامه ٔ شرم . [ م َ / م ِ ی ِ ش َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عفت . پاکدامنی . حیا : ز سر تاج فرهنگ بفکنده ای ز تن جامه ٔ شرم برکنده ای . فردوسی .


کلمات دیگر: