برابر پارسی : فندها
فنون
برابر پارسی : فندها
فارسی به انگلیسی
arts, branches (of knowledge), techniques, knacks, tricks
فارسی به عربی
تقنیة , وسائل
مترادف و متضاد
فنون
فنون
فنون
فرهنگ فارسی
جمع فن
( اسم ) ۱ - حال گونه ۲ - شاخ درخت ۳ - صنعت هنر ۴ - فریب حیله : صد فن بوجهل بدفتر نهد تهمت این علم بحیدر نهد ( امیر خسرو ) ۵ - نغمه راه ( موسیقی ) ۶ - راه روش جمع : فنون : افنان . جمع الجمع : افنانین
( اسم ) ۱ - حال گونه ۲ - شاخ درخت ۳ - صنعت هنر ۴ - فریب حیله : صد فن بوجهل بدفتر نهد تهمت این علم بحیدر نهد ( امیر خسرو ) ۵ - نغمه راه ( موسیقی ) ۶ - راه روش جمع : فنون : افنان . جمع الجمع : افنانین
فرهنگ معین
(فُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ فن .
لغت نامه دهخدا
فنون. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ج ِ فن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). شیوه ها. روش ها. || آداب و اصول :
نگار خویش را گفتم نگارا
نیم من در فنون عشق جاهل.
ای در اصول فضل مقدم
ای در فنون علم مؤدب.
سعدی از این پس نه عاقل است و نه هشیار
عشق بچربید بر فنون و فضائل.
در او فنون فضایل چو دانه در رمان.
حلقه های سلسله تو ذوفنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون.
- پرفنون :
بفرمود تا نزد او شد قلون
ز ترکان دلیری گوی پرفنون.
نگار خویش را گفتم نگارا
نیم من در فنون عشق جاهل.
منوچهری.
|| انواع. اقسام : ای در اصول فضل مقدم
ای در فنون علم مؤدب.
مسعودسعد.
در فنون علم و ادب متبحر. ( ترجمه تاریخ یمینی ). از فنون فضایل حظی وافر داشت.( گلستان ).سعدی از این پس نه عاقل است و نه هشیار
عشق بچربید بر فنون و فضائل.
سعدی.
بر او محاسن اخلاق چون رطب پرباردر او فنون فضایل چو دانه در رمان.
سعدی.
- ذوفنون ؛ آنکه اقسام علم و دانش و هنر دارد و داند : حلقه های سلسله تو ذوفنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون.
مولوی.
|| حیله ها و مکرها.- پرفنون :
بفرمود تا نزد او شد قلون
ز ترکان دلیری گوی پرفنون.
فردوسی.
ای گنبد زنگارگون ، ای پرجنون ای پرفنون.ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
فن#NAME?
= فن
فرهنگ فارسی ساره
فندها
پیشنهاد کاربران
شِگردان
کلمات دیگر: