مترادف غرنده : خروشان، خروشنده، غران
غرنده
مترادف غرنده : خروشان، خروشنده، غران
فارسی به انگلیسی
roaring, thundering
مترادف و متضاد
خروشان، خروشنده، غران
فرهنگ فارسی
( اسم ) آنکه بغرد آنکه از خشم عرش کند شیر غرنده .
لغت نامه دهخدا
غرنده. [ غ ُرْ رَ دَ / دِ ] ( نف ) شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد. و بر دیگر سباع نیز اطلاق کرده اند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از صحاح الفرس ). خشم آلود. ( اوبهی ) :
روبهی کاندر جوار درگهت مأوی گرفت
بر سباع از پرتوی چون شیر نر غرنده باد.
به بزم اندرون ابر بخشنده بود
به رزم اندرون شیر غرنده بود.
یکی بانگ زد بر گرزم دلیر.
چو بازوی او تیغ برنده نیست.
بغرّد به کردار غرنده ابر.
دودستی همی زد چپ و راست تیغ.
که آرد گوزن گران را به زیر.
خورشی در شکم نیاکنده...
روبهی کاندر جوار درگهت مأوی گرفت
بر سباع از پرتوی چون شیر نر غرنده باد.
هندوشاه پدر صاحب صحاح الفرس ( از صحاح الفرس ).
صفت شیر و پلنگ و ببر و امثال آنهاست که از خشم آواز مهیب درآورند : به بزم اندرون ابر بخشنده بود
به رزم اندرون شیر غرنده بود.
ابوالمؤید ( از فرهنگ شعوری ).
برآشفت برسان غرنده شیریکی بانگ زد بر گرزم دلیر.
فردوسی.
چو آواز او رعد غرنده نیست چو بازوی او تیغ برنده نیست.
فردوسی.
زره دارد و جوشن و خود و ببربغرّد به کردار غرنده ابر.
فردوسی.
دلاور درآمد چو غرنده میغدودستی همی زد چپ و راست تیغ.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
شه از خشمناکی چو غرنده شیرکه آرد گوزن گران را به زیر.
نظامی.
بامدادان دو شیر غرنده خورشی در شکم نیاکنده...
نظامی.
|| صفت ابر. رَعّاد. رعادة. قاصف.فرهنگ عمید
ویژگی آنچه یا آن که بانگ مهیب برآورد: به بزم اندرون ابر بخشنده بود / به رزم اندرون شیر غرنده بود (ابوالمؤید: شاعران بی دیوان: ۵۸ ).
واژه نامه بختیاریکا
کُرنا
کلمات دیگر: