مترادف فم : دهان، دهانه، زفر
فم
مترادف فم : دهان، دهانه، زفر
فارسی به انگلیسی
opening mouth, nozzle, crater
عربی به فارسی
تکه , تخته , تخته کف , کلوخه , مقدار بزرگ و زياد , يک دهن غذا , دهان , ملوان , دهانه , مصب , مدخل , بيان , صحبت , گفتن , دهنه زدن () , در دهان گذاشتن() , ادا و اصول در اوردن , لقمه , دهن پر , مقدار
مترادف و متضاد
دهان، دهانه، زفر
فرهنگ فارسی
( اسم ) دهان جمع : افواه . یا فم معده . فم المعده . توضیح سوراخ فوقانی معده که راه بین مری و معده است و در مجاورت قلب قرار دارد . فم المعده معمولا فاقد دریچه یا ماهیچه تنگ کننده است مع ذلک در برخی حیوانات از قبیل خرگوش و اسب فم المعده دریچه ای دارد .
چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
فم . [ ف َ ] (اِ) چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند. (برهان ، لغات ملحقه ٔآخر کتاب ). مصحف فخم است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
همی به وصف تو جنبد ضمیرم اندر دل
همی به مدح تو گردد زبانم اندر فم.
این فم از مدحت گشاد و آن ز بیمت بست فم.
- فم الاسد؛ جایی است از دریا که خطرناک باشد. فلغند. ( از برهان ) :
به جایی کشیدی ز راه خرد
که ملاح خواندیش فَم الاسد .
- فم الحلقوم ؛ حنجره. ( یادداشت مؤلف ).
- فم الرحم ؛ جایی بین بطن الرحم و ابتدای گردن آن. ( یادداشت مؤلف ) ( بحر الجواهر ).
- فم المعده ؛ دهانه معده. ( یادداشت مؤلف ). محل ورود غذا به معده. ( یادداشت دیگر ). سوراخ فوقانی معده که راه بین مری و معده است و در مجاورت قلب قرار دارد. فم المعده معمولاً فاقد دریچه یا ماهیچه تنگ کننده است ، معذلک در برخی حیوانات از قبیل خرگوش و اسب فم المعده دریچه ای دارد. ( فرهنگ فارسی معین ).
فم. [ ف ُم ْ م َ ] ( ع حرف ربط ) سپس. حرف عطف است.لغتی است در ثم. ( منتهی الارب ). رجوع به ثُم َّ شود.
فم. [ ف َ ] ( اِ ) چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند. ( برهان ، لغات ملحقه ٔآخر کتاب ). مصحف فخم است. ( حاشیه برهان چ معین ).
فم. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که از قصبات قدیمی وآباد این ناحیه است. آب مشروب و زراعتی آن از پانزده رشته قنات تأمین میشود. این قصبه دارای بناهای تاریخی کهنه ای است که از جمله آنها مسجد شش ناو، مسجد جامع، امامزاده ای از بناهای سال 1066 هَ. ق.، مقبره ابوالعلاء از سال 1073 هَ. ق.، قلعه خرابه بنام قلعه گیو و جز آن. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
همی به وصف تو جنبد ضمیرم اندر دل
همی به مدح تو گردد زبانم اندر فم .
مسعودسعد.
پسته و فندق ز مهر و کین تو آگه شدند
این فم از مدحت گشاد و آن ز بیمت بست فم .
مسعودسعد.
|| دهانه ٔ هر چیزی ، چنانکه در ترکیبات زیر به کار رفته است :
- فم الاسد؛ جایی است از دریا که خطرناک باشد. فلغند. (از برهان ) :
به جایی کشیدی ز راه خرد
که ملاح خواندیش فَم ّالاسد .
فردوسی .
رجوع به فلغند شود.
- فم الحلقوم ؛ حنجره . (یادداشت مؤلف ).
- فم الرحم ؛ جایی بین بطن الرحم و ابتدای گردن آن . (یادداشت مؤلف ) (بحر الجواهر).
- فم المعده ؛ دهانه ٔ معده . (یادداشت مؤلف ). محل ورود غذا به معده . (یادداشت دیگر). سوراخ فوقانی معده که راه بین مری و معده است و در مجاورت قلب قرار دارد. فم المعده معمولاً فاقد دریچه یا ماهیچه ٔ تنگ کننده است ، معذلک در برخی حیوانات از قبیل خرگوش و اسب فم المعده دریچه ای دارد. (فرهنگ فارسی معین ).
فم . [ ف ُم ْ م َ ] (ع حرف ربط) سپس . حرف عطف است .لغتی است در ثم . (منتهی الارب ). رجوع به ثُم َّ شود.
فم . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که از قصبات قدیمی وآباد این ناحیه است . آب مشروب و زراعتی آن از پانزده رشته قنات تأمین میشود. این قصبه دارای بناهای تاریخی کهنه ای است که از جمله ٔ آنها مسجد شش ناو، مسجد جامع، امامزاده ای از بناهای سال 1066 هَ . ق .، مقبره ٔ ابوالعلاء از سال 1073 هَ . ق .، قلعه ٔ خرابه بنام قلعه ٔ گیو و جز آن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
ورودی، دروازه.
فرهنگستان زبان و ادب
پیشنهاد کاربران
کلمه ی ( أتفوه ) در عبارت زیر از مناجات شعبانیه :
وَ لا یَخْفی عَلَیْکَ اَمْرُمُنْقَلَبی وَ مَثْوایَ وَ ما اُریدُ اَنْ اُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقی وَ اَتَفَوَّهُ بِهِ مِنْ طَلِبَتی و بر تو پوشیده نیست هیچ امری از امور دنیا و آخرتم ؛ ( و بر تو پوشیده نیست ) آنچه را که می خواهم بر زبان آورم، و ( بر تو پوشیده نیست آنچه را که می خواهم ) به آن دهان بگشایم از خواهشم ( خواسته ام ) .