کلمه جو
صفحه اصلی

طبری


مترادف طبری : مازندرانی، منسوب به طبرستان

فارسی به انگلیسی

Hyrcanian, native of Tabarestan or Mazandaran


مترادف و متضاد

مازندرانی


منسوب‌به طبرستان


۱. مازندرانی
۲. منسوببه طبرستان


فرهنگ فارسی

محمد ابن جریر مکنی به ابو جعفر فقیه و دانشمند و مورخ ایرانی ( و. حدود ۲۲۶ -ف. بغداد ۳۱٠ ه.ق . ). وی خواهر زاده ابوبکر خوارزمی بود:و در بیشتر علوم تالیف داشته. پس از مرگ شبانه او را در خانه اش دفن کردند زیرا وی کتابی نوشته و در آن اختلافات فقها را ذکر کرده ولی از احمد حنبل نام نبرده بود چه او را محدث نمیدانست . از این رو پیروان احمد حنبل از روی تعصب به آزار وی برخاستند و بالحاد وزندقه اش منسوب کردند و روز مرگ وی هم از دفن او در بیرون خانه جلوگیری کردند.اوراست : کتاب تاریخ الرسل و الملوک معروف به تاریخ طبری تفسیر کبیر مشهور به تفسیر طبری که بعدها بامر منصور ابن نوح بپارسی ترجمه شد.
( صفت ) ۱ - منسوب به طبر ( طبرزد ) . یا بید طبری . طبر خونی سرخ بید .
علوی از مداحان صاحب بن عباد بوده است
ابوعلی حسن ابن قاسم الطبری از علما فقه را از ابوعلی بن ابی هریره اخذ کرده و در بغداد مشغول تدریس بوده است .

فرهنگ معین

(طَ بَ ) (ص نسب . ) ۱ - اهل طبرستان . ۲ - لهجة مردم طبرستان .

لغت نامه دهخدا

طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) (الَ ...) علی بن سهل بن ربن الطبری . کنیت وی ابوالحسن است . ابن الندیم بغدادی کاتب نام وی را علی بن ربل ضبط کرده و گفته است : او کاتب مازیاربن قارن بود، به دست معتصم عباسی قبول اسلام کرد و بدین وسیله نزد وی قرب و منزلتی یافت . و پایه ٔفضیلت او معلوم و آشکار گردید. متوکل عباسی او را به همنشینی خود برگزید. در ادب و فرهنگ وی را مقامی ارجمند بود و در صناعت طب استاد ابوبکر محمدبن زکریا الرازی بود. مولد و منشاء او طبرستان است . از سخنان اوست که گوید: نادان همواره در معرض مرگ است . او راست : کتاب فردوس الحکمه ، و این کتاب را بر هفت نوع بخش کرده است ، و همگی هفت بخش آن محتوی بر سی گفتار است ،و کلیه سی گفتار بر سیصد و شصت باب بخش شده است . کتاب ارفاق الحیوة. کتاب تحفةالملوک . کتاب کناش الحضرة.کتاب منافع الاطعمه و الاشربة و العقاقیر. کتاب حفظ الصحة. کتاب فی الرقی . کتاب فی الحجامة. کتاب فی ترتیب الاغذیة. (عیون الانباء ج 1 ص 309). قفطی در کتاب خویش آورده : علی بن ربن الطبری الطبیب ابوالحسن در صناعت پزشکی فاضل است ، در طبرستان نزد فرمانروایان آنجا روزگار بسر میبرد و علم حکمت در همان جا فراگرفت ، و در طبیعیات یگانه گردید؛ بواسطه ٔ اختلافی که در طبرستان پیش آمد بسوی ری شد. محمد زکریای رازی نزد وی به فراگرفتن دانش مشغول گردید و دانش بسیاری از او استفاده کرد، سپس به «سر من رای » رفت ، و در آنجا اقامت گزید، و کناش موسوم به فردوس الحکمه را تألیف کرد و آن کتابی است مختصر جمیل التصنیف و لطیف التألیف ، و بر هفت نوع است مشتمل بر سی گفتار و مجموع کتاب شامل سیصد و شصت بخش است و ربن نام سهل پدر وی بوده ، زیرااو از علمای بزرگ یهود بشمار میرفت . (قفطی چ لیپزیک ص 231). بیهقی در تتمه ٔ صوان الحکمه گوید: ابن ربن طبری از کتاب مرو بوده است ، همتی بلند داشت و به انجیل و پزشکی عالم بود، و ربن بمعنی معلم و استاد بزرگ باشد، وی از دانشمندان بزرگ بشمار میرفت ، و گواه این گفتار کتاب فردوس الحکمه ٔ اوست . و او را تصانیف بسیاراست که بیشتر آنها در پزشکی است ، و از سخنانی که ازاو روایت کرده اند این جملات است : «تندرستی پایان هر آرزوئی است ». «آزمون بسیار سبب افزایش خرد باشد». «تکلف زیان آور است ». «بدترین گفتار آن است که جزئی از آن جزء دیگر را نقض کند». (تتمه ٔ صوان الحکمه ص 9).


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن ابی احمدبن القاص . یکی از مشاهیر فقهای شافعی است و در فقه شاگرد ابن سریج بوده ، او راست : التلخیص ، ادب القاضی ، المواقیت ، المفتاح و غیره . اهم آثار وی صغیرالحجم و کثیرالفائده میباشد. او از واعظان معروف بوده و گویند تا طرسوسه سفر کرده و بسال 335 هَ . ق . درگذشته است . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به ابن قاص و ابوالعباس احمدبن ابی احمد در همین لغت نامه شود.


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) (الَ ...) ابوالحسن الترنجی الطبری : ابوریحان بیرونی در کتاب «الجماهر» در چند موضع نام این شخص را یاد کرده . وی ظاهراً پزشک بود و او را کناشی نیز هست . بترجمه ٔ احوال او دسترسی نیست . رجوع به الجماهر چ حیدرآباد دکن ص 144، 200، 201، 202، 203، 259 شود.


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) ابوالفیاض طبری . از مداحان صاحب بن عباد بوده است . رجوع به صاحب بن عباد تألیف بهمنیارو همین لغت نامه ذیل صاحب بن عباد (مداحان او) شود.


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) (الَ ...) احمدبن عبداﷲ. مُحب الدین الطبری . مردی فاضل بوده ، وی را تصانیف است ، از آنجمله السمط الثمین فی مناقب امهات المؤمنین . وفات وی بسال 694 هَ . ق . بوده است . (اعلام زرکلی ج 1 ص 47). صاحب معجم المطبوعات از طبقات سُبکی و طبقات اسدی نقل کرده ، گوید: ابوالعباس احمدبن عبداﷲبن محمد ابن ابی بکربن ابراهیم الطبری المکی ، شیخ الحرم و حافظالحجاز. مؤلف دیوان الاسلام گوید: وی را مؤلفاتی است ، از آن جمله الاحکام فی الحدیث و شرح التنبیه و المناسک در شهر قوص نزد شیخ مجدالدین قشیری علم فقه فراگرفت ، مظفر صاحب یمن برای سماع حدیث او راطلب کرد، وی نیز از مکه بسوی مظفر شد و چندی نزد وی اقامت گزید. وفات وی بسال 914 هَ . ق . در مکه بود ودر معلاة بخاک سپرده شد. کتابی خطی از تألیفات محب الدین طبری دیدم ، موسوم به خُلاصةُالسیر فی بیان بعض احوال سیدالبشر کتابی بود بسیار نفیس ، در دیباچه ٔ آن آورده که از دوازده کتاب برگزیده و گرد آورده است . وسبکی و اسدی هیچیک در ترجمه ٔ احوال طبری نامی از این تألیف نبرده اند. دیگر از تالیفات وی ، الریاض النضرة، فی مناقب الاصحاب العشرة است که در دو مجلد در مطبعه ٔ حسینیه به رسیده است . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1232). رجوع به احمدبن عبداﷲ محب الدین الطبری شود.


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) (الَ ...) عبدالقادربن محمد الحسینی الطبری المکی الشافعی ، امام ائمةالحجاز. وی در مکه بسال 976 هَ . ق . قدم بعرصه ٔ وجود نهاد و در آن جا نشو و نما یافت و در کنار پدر و مادر خویش پرورده شد، در دوازده سالگی قرآن کریم را از بر داشت ، و چندین متن از قبیل اربعین نووی و اشاراتی را که بر آن نوشته اند، عقایدنسفیه ، و الفیه ٔ ابن مالک ، و ثلث منهج از تألیفات شیخ الاسلام زکریا الانصاری را نیز محفوظ ذهن خویش ساخته بود: و در سال 991 هَ . ق . تمامی محفوظات خود را برمشایخ عصر عرضه داشت و به اخذ اجازه ٔ روایت آن محفوظات نائل گردید. سپس در همان سال به تألیف و تصنیف پرداخت و چندین کتاب تألیف و تصنیف کرد و نیک از عهده برآمد. از آن جمله است مقامه ای به نام درةالاصداف السنیة فی ذروةالاوصاف الخفیه ، عیون المسائل و شرح بردریدیه و غیرذلک . عیون المسائل وی مشتمل بر سی فن ازفنون است . آغاز آن علم قوافی ، و انجام آن علم تقویم است . محمدعمر حسامی بیرونی در مطبعةالسلام این کتاب را در سال 1316 هَ . ق . بطبع رسانیده است . وفات وی بمکه بسال 1033 هَ . ق . بوده است . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1231). رجوع به الاعلام زرکلی ج 2 ص 446 شود.


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) ابوالحسن احمدبن محمد الطبری . از اهل طبرستان و در صناعت طب عالم و فاضل بوده است ، وی در دربار رکن الدوله به شغل پزشکی مشغول بود. او راست : کناشی معروف به «معالجات البقراطیه » و هومن اجل الکتب و انفعها، در این کتاب بیماریها و مداوای هر یک را بطریق استقصا، و کاملترین صورتی ذکر کرده است و مشتمل بر مقالات بسیار است . (عیون الانباء ج 1 ص 321). رجوع به ابوالحسن احمدبن محمدالطبری در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی شود.


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) ابوالطیب طاهربن عبداﷲ. یکی ازمشاهیر فقهای شافعی است ، و در شعر و ادبیات نیز مهارت تامه داشته ، وی در شهر آمل از طبرستان نزد ابوعلی الزجاجی از اصحاب ابن القاص درس خوانده و در جرجان ونیشابور هم نزد مشاهیر زمان تلمذ کرده ، آنگاه عزیمت بغداد نموده و از خدمت شیخ ابواسحاق اسفراینی استفاده برد، ابواسحاق شیرازی مشهور از طبری تعلم و استماع کرده ، و مختصر مزنی و فروع ابوبکر حداد را شرح کرده و کتب بسیار درباره ٔ اصول ، مذهب ، خلاف و جدل نگاشته ، بقضاء محله ٔ کرخ بغداد منصوب شده و تا هنگام وفات در این مقام پایدار بوده و بسال 450 هَ . ق . در بغداد درگذشت و اشعار بسیار دارد. (قاموس الاعلام ترکی ).


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) ابوجعفرمحمدبن جریر از مشاهیر مورخان است . در تفسیر، حدیث ، فقه و علوم دیگر هم ید طولائی داشته و یکی از ائمه ٔ زمان خود بشمار میرفته است . وی بسال 224 هَ . ق . در شهر آمل از طبرستان تولد یافته ، و در سنه ٔ 310 هَ . ق . در بغداد درگذشته است . ابواسحاق شیرازی در کتاب «طبقات فقهاء» وی را یکی از مجتهدان عصر بشمار می آورد و ابوبکر خوارزمی معروف همشیره زاده ٔ اوست ، و در اکثر علوم تألیفات داشته است و مشهورتر از همه کتاب معروف به «تاریخ طبری » میباشد که وقایع خلقت عالم را از زمان آدم تا عصر خود در آن آورده است . دیگر از تألیفات مهم وی تفسیر کبیر است کتاب تاریخ او از کتب موثق و معتبر بشمار میرود، به اختصار بفارسی هم ترجمه شده و ترجمه ٔ ترکی نیز دارد. وی در شعر و ادب نیز شهره ٔ عصر خویش بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به ابن جریر، محمدبن جریر، التفهیم بیرونی ص 489 و عقدالفرید ج 1 ص 27 و ج 4 ص 185 و ج 5 ص 27، 142، 147، 153، 159، 160، 168، 230، 231، 234 و ج 8 ص 20، ضحی الاسلام ص 166، حواشی ص 170، 239، 273، 283، 286، 290، 291، 325 و 326، ایران باستان ج 1 ص 101، 105، 478 و ج 2 ص 698، 953، 956، 991، 1164 و ج 3 ص 2529، 2530، 2548، 2549، 2551، 2552، 2557، 2558، 2560، القفطی ص 110، 361، حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 12، 18، 19، 20، 22، 47، 49، 62، 72، معجم الادباء ج 6 ص 433، روضات الجنات ص 702، فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 8، معجم المطبوعات ستون 1229، الاعلام زرکلی ج 2 ص 446، ایران در زمان ساسانیان ص 34، 40، 50، 53، 63، 66، 68، 72، 73، 84، 210، 236، 238، 239، 241، 242، 246، 255، 262، 267، 281، 292، 309، 310، 315، 316، 319، 327، 328، 350، 355، 358، 368 و تاریخ ادبیات ایران تألیف ادواردبراون ترجمه ٔ رشیدیاسمی ج 4 ص 292، 293، 297 شود.


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن قاسم الطبری . از علمای شافعیه است ووی راست : کتاب مختصر مسائل الخلاف فی الکلام و النظر.و صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از مشاهیر فقهای شافعی است علم فقه را از ابوعلی بن ابی هریره اخذ کرده ، در بغداد مشغول تدریس بوده است . اثر موسوم به «المحرر فی النظر» وی نخستین تشبثی است که در علم خلاف بعمل آمده و دو تألیف مسمی به الافصاح ، و العدة در فقه داردو کتابی دائر بر «جدل و اصول فقه » نیز نگاشته است . او بسال 305 هَ . ق . درگذشته است . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به ابوعلی حسن بن قاسم طبری ، ابوعلی حسین بن قاسم در همین لغت نامه و الاعلام زرکلی ج 2 ص 446 شود.


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) الحاسب . یکی از پزشکان عصر خلفای بنی عباس . (عیون الانباء ج 1 ص 120).


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) او راست : الواضح ، فی الرمی و النشاب . (کشف الظنون ج 2 ص 625).


طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) علوی از مداحان صاحب بن عباد بوده است . رجوع به صاحب بن عباد تألیف بهمنیار شود.


طبری . [ طَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به طبرستان . (منتهی الارب ). اهل و ساکن مازندران . منسوب به طبرستان که مرکز آن آمل است و بیشتر از علماء که منسوب به طبرستان هستند ازآمل برخاسته اند. (سمعانی ). و هر کجا (طبری ) مطلق گفته شود، مورخ معروف طبرستانی مقصود است :
زآن سخنها که تازی است و دری
در سواد بخاری و طبری .

نظامی .


|| کنایه از لب معشوق ، منسوب به طبر که در اینجا مخفف طبرزد است که بمعنی نبات باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
لب طبری وار طبرخون به دست
مغز طبرزد به طبرخون شکست .

نظامی .


- بنفشه ٔ طبری ؛ در مازندران و گیلان تقریباً از اوایل اسفند ماه بر هر دیواری و بر هر تل خاکی و مخصوصاً بر کنار جویبارها بنفشه ٔ با طراوت و نضارت بسیار روید و مردم از گل آن دسته بسته و یاران و دوستان را هدیه دهند :
بمنظر آمد باید که وقت منظر بود
نقاب لاله گشودند و لاله روی نمود
بنفشه ٔ طبری خیل خیل سر برکرد
چو آتشی که ز گوگرد بردویده کبود.

منجیک .


چون بهم کردی بسیار بنفشه ٔ طبری
باز برگرد و ببستان شو چون کبک دری .

منوچهری .


- بید طبری ؛ طبرخون . سرخ بید. (اوبهی ).
- جامه ٔ طبری ؛ جنس از برودکه تنگ است : تَرَکه ُ فی وسط الشتاء و شدةالبرد بقمیص واحد و کساءِ طبری . (ذیل تجارب الامم 3: 428).
یکفیک من سوء حالی ان سألت به
انی علی طبری فی الکوانین .
ابن الداهیةاحمدبن سیف .
رجوع به شرح احوال رودکی ج 1 ص 65 شود.
- درهم طبری ؛ دو ثلث درهم شامی است . (منتهی الارب ). صاحب کتاب النقود آرد: و طبری منسوب به طبریه ٔواسط است نه طبریه ٔ فلسطین و بجای درهم طبری ، درهم طبرک نیز آمده است و در جمع آن گویند: الدراهم الطبریة. رجوع به النقود ص 23، 24، 91 و 149 شود.
- مداد طبری ؛ نوعی مداد منسوب به طبرستان :
وآن دوات بسدین را نه سر است و نه نگار
در بنش تازه مداد طبری برده بکار.

منوچهری .



طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) طبیبی است که ابن البیطارمکرر در کتاب المفردات از وی نقل کرده ، از آنجمله در شرح الفاظ: ارماک ، بقر، جوزجندم ، صُرف (که در این جا نام کتابی هم از تألیفات وی به نام «الجوهرة» آورده است )، حلبة، طرخون ، نان خواه . صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی نیز از اقوال طبیبی معروف به طبری بسیار نقل کرده است . و مراد یا طبری ابوالحسن احمدبن محمد است و یا طبری الحاسب . رجوع به هر یک از این دو نام شود.


طبری . [ طَ ب َ ر ](اِخ ) ابن الطیب الطبری . رجوع به ابن طیب ابوالفرج عبداﷲ در همین لغت نامه و عیون الانباء ج 1 ص 242 شود.


طبری. [ طَ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به طبرستان. ( منتهی الارب ). اهل و ساکن مازندران. منسوب به طبرستان که مرکز آن آمل است و بیشتر از علماء که منسوب به طبرستان هستند ازآمل برخاسته اند. ( سمعانی ). و هر کجا ( طبری ) مطلق گفته شود، مورخ معروف طبرستانی مقصود است :
زآن سخنها که تازی است و دری
در سواد بخاری و طبری.
نظامی.
|| کنایه از لب معشوق ، منسوب به طبر که در اینجا مخفف طبرزد است که بمعنی نبات باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
لب طبری وار طبرخون به دست
مغز طبرزد به طبرخون شکست.
نظامی.
- بنفشه طبری ؛ در مازندران و گیلان تقریباً از اوایل اسفند ماه بر هر دیواری و بر هر تل خاکی و مخصوصاً بر کنار جویبارها بنفشه با طراوت و نضارت بسیار روید و مردم از گل آن دسته بسته و یاران و دوستان را هدیه دهند :
بمنظر آمد باید که وقت منظر بود
نقاب لاله گشودند و لاله روی نمود
بنفشه طبری خیل خیل سر برکرد
چو آتشی که ز گوگرد بردویده کبود.
منجیک.
چون بهم کردی بسیار بنفشه طبری
باز برگرد و ببستان شو چون کبک دری.
منوچهری.
- بید طبری ؛ طبرخون. سرخ بید. ( اوبهی ).
- جامه طبری ؛ جنس از برودکه تنگ است : تَرَکه ُ فی وسط الشتاء و شدةالبرد بقمیص واحد و کساءِ طبری. ( ذیل تجارب الامم 3: 428 ).
یکفیک من سوء حالی ان سألت به
انی علی طبری فی الکوانین.
ابن الداهیةاحمدبن سیف.
رجوع به شرح احوال رودکی ج 1 ص 65 شود.
- درهم طبری ؛ دو ثلث درهم شامی است. ( منتهی الارب ). صاحب کتاب النقود آرد: و طبری منسوب به طبریه ٔواسط است نه طبریه فلسطین و بجای درهم طبری ، درهم طبرک نیز آمده است و در جمع آن گویند: الدراهم الطبریة. رجوع به النقود ص 23، 24، 91 و 149 شود.
- مداد طبری ؛ نوعی مداد منسوب به طبرستان :
وآن دوات بسدین را نه سر است و نه نگار
در بنش تازه مداد طبری برده بکار.
منوچهری.

طبری. [ طَ ب َ ] ( اِخ ) او راست : الواضح ، فی الرمی و النشاب. ( کشف الظنون ج 2 ص 625 ).

طبری. [ طَ ب َ ] ( اِخ ) طبیبی است که ابن البیطارمکرر در کتاب المفردات از وی نقل کرده ، از آنجمله در شرح الفاظ: ارماک ، بقر، جوزجندم ، صُرف ( که در این جا نام کتابی هم از تألیفات وی به نام «الجوهرة» آورده است )، حلبة، طرخون ، نان خواه. صاحب ذخیره خوارزمشاهی نیز از اقوال طبیبی معروف به طبری بسیار نقل کرده است. و مراد یا طبری ابوالحسن احمدبن محمد است و یا طبری الحاسب. رجوع به هر یک از این دو نام شود.

فرهنگ عمید

از مردم طبرستان، طبرستانی، مازندرانی.

دانشنامه عمومی

طبری یک نام خانوادگی ست. افراد شاخص با این نام از این قرارند:
محمد بن جریر طبری تاریخ نگار و اولین مفسر قرآن و دین شناس ایرانی.
ابن فرخان طبری ستاره شناس و معمار ایرانی و مترجم از زبان پارسی میانه.
احسان طبری نویسنده، شاعر، نظریه پرداز، ایدئولوگ و عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران.
محمد بن جریر بن رستم طبری عالم و متکلم برجسته امامی اواخر سده سوم قمری.
حسین بن ابراهیم طبری مترجم و عالم.
عماد الدین ابو جعفر طبری از علما و محدثین قرن ششم هجری.
محمد بن ایوب طبری ریاضی دان و اخترشناس ایرانی از نیمهٔ دوم قرن پنجم هجری.
ابوالحسن طبری پزشکی دانشور و طبیب ایرانی.
ابن ربن طبری پزشک و مکتشف بزرگ ایرانی سده ۳ قمری و استاد محمد زکریای رازی.

دانشنامه آزاد فارسی

طَبَری
(یا: مازندرانی) از زبان های شمال غربی زبان های ایرانی، رایج در محدودۀ جغرافیایی گسترده ای از شمال به دریای خزر، از جنوب تا شهمیرزاد، سنگسر، فیروزکوه، دماوند، لواسانات و طالقان، از شرق تا گرگان و از غرب تا رامسر. گویش طبری به تاتی، تالشی، گیلکی و سمنانی نزدیک است. درگذشته ادبیات پررونقی داشته و سرایندگان و نویسندگانی به طبری نوشته اند که ازجملۀ این نوشته ها می توان از مرزبان نامه، نیکی نامه و دیوان امیر پازُواری و سروده های زرگر آملی نام برد که ترجمۀ فارسی دو کتاب اول در دست است. در قرن اخیر، نیما یوشیج اشعاری به طبری سرود. زبان طبری را می توان به سه دسته تقسیم کرد: ۱. دستۀ غربی، شامل گویش های رامسری، تنکابنی، چالوسی، نوشهری و کلاردشتی. ۲. دستۀ مرکزی، متشکل از نوری، کجوری، آملی، فریدونکناری، محمودآبادی، بابلی، ساروی، بهشهری، نکایی، سوادکوهی، قائم شهری و لاریجانی؛ ۳. دستۀ شرقی، شامل علی آبادی، رامیانی، کردکویی، زیارتی و گرگانی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] طبری (ابهام زدایی). طبری ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • ابن جریر طبری، صاحب کتاب مشهور تاریخ طبری• ابوالحسن طبری، پزشک دانشمند ایرانی قرن ۴ ق• ابوطیب طبری، اَبوطیِِّبِ طبَری، طاهر بن عبدالله بن طاهر، فقیه بنام شافعی• ابوعبدالله طبری، محدث و مفتی ایرانی مکه ، ملقب به امام الحرمین• احمد بن محمد طبری، از علمای نحو بغداد• اسحاق بن یحیی طبری صنعانی، نویسنده و مورخ قرن پنجم
...

[ویکی شیعه] طبری (ابهام زدایی). طبری ممکن است به یکی از این موارد اشاره داشته باشد:


کلمات دیگر: