کلمه جو
صفحه اصلی

طیر


مترادف طیر : پرنده، طایر، مرغ

برابر پارسی : پرنده، مرغ

فارسی به انگلیسی

bird

bird, flying


عربی به فارسی

پرنده , مرغ , جوجه , مرغان , ماکيان , پرنده را شکار کردن


مترادف و متضاد

پرنده، طایر، مرغ


فرهنگ فارسی

جمع طائر به معنی پرنده
۱ - پریدن پرواز کردن . ۲ - جمع طایر ( طائر ) پرندگان . ۳ - به طور مفرد به معنی پرنده استعمال می شود یک فرد از پرندگان . توضیح این کلمه هم جمع و هم مفرد آمده .
نام محلی که آنرا رکن هم میگفته اند

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پریدن . ۲ - ج . طایر، پرندگان .

لغت نامه دهخدا

طیر. (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است که عرب را در آن محل واقعه ای رخ داده و روز واقعه یکی از ایام تاریخی عرب بشمار است . (معجم البلدان ).


طیر. [ طَ ] ( ع مص ) پریدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال : طار طیراً و طیراناً و طیرورةً؛ پرید. || شتافتن. ( زوزنی ). || ( اِ ) مقابل وحش. پرنده. مرغ. طائر. پَروَر. ج ، طیور، اطیار. ( منتهی الارب ). || ج ِ طائر. ( منتهی الارب ) ( زمخشری ). مرغان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). این لفظ جمع و مفرد هر دو آمده است. و در شکرستان نوشته که : طیر اسم جمع است. احیاناً بر واحد نیز اطلاق کنند. ( غیاث اللغات ). و فی الحدیث : و کان علی رؤسهم الطیر؛ ای ساکنون هیبة، و اصله ان الغراب یقع علی رأس البعیر فیلقط منه القراد فلایتحرک البعیر لئلاینفر عنه الغراب. ( منتهی الارب ). و رجوع به طائر شود. قوله تعالی : و ارسل علیهم طیراً ابابیل ؛ بر ایشان فرستاد مرغان ، و لفظ او هم جنس است و جمع را بشاید، واحدها طائر علی طریقة راکب و رکب و صاحب و صحب. ( از الفیل تفسیر ابوالفتوح ). طیر ابادید؛ مرغان پراکنده. ( مهذب الاسماء ). اسم جنس حیوان پرنده است و جمع آن طیور و اطیار آمده و از آنچه صاحب حوصله و قانصه است و عقب پای آن خار دارد و مابین انگشتان پای آن پرده دار باشد مانند پای مرغابی و بط و در حین پرواز دف آن زیاده از صف آن باشد یعنی پرها را بسیار حرکت دهند و با هم زنند، حلال گوشت است و باقی همه حرام. ( فهرست مخزن الادویه ) :
نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور
که بر فلک نشداز بیمرادی افغانش.
( گلستان ).
|| چتر. شطر: و السلطان هنالک یعرف بالشطر [ چتر ] الذی یرفع فوق رأسه. ( رحلة ابن بطوطة ). || ( اِخ ) دَبَران . ( ستاره ) الطیر . و رجوع به شعوری ج 2 ص 163 شود.

طیر. ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ). جایگاهی است که عرب را در آن محل واقعه ای رخ داده و روز واقعه یکی از ایام تاریخی عرب بشمار است. ( معجم البلدان ).

طیر. [ طَ ] ( اِخ ) ( الَ... ) نام محلی که آن را رکن هم میگفته اند. رجوع به الجماهر بیرونی ص 271 شود.

طیر. [ طَ ] (اِخ ) (الَ ...) نام محلی که آن را رکن هم میگفته اند. رجوع به الجماهر بیرونی ص 271 شود.


طیر. [ طَ ] (ع مص ) پریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : طار طیراً و طیراناً و طیرورةً؛ پرید. || شتافتن . (زوزنی ). || (اِ) مقابل وحش . پرنده . مرغ . طائر. پَروَر. ج ، طیور، اطیار. (منتهی الارب ). || ج ِ طائر. (منتهی الارب ) (زمخشری ). مرغان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). این لفظ جمع و مفرد هر دو آمده است . و در شکرستان نوشته که : طیر اسم جمع است . احیاناً بر واحد نیز اطلاق کنند. (غیاث اللغات ). و فی الحدیث : و کان علی رؤسهم الطیر؛ ای ساکنون هیبة، و اصله ان الغراب یقع علی رأس البعیر فیلقط منه القراد فلایتحرک البعیر لئلاینفر عنه الغراب . (منتهی الارب ). و رجوع به طائر شود. قوله تعالی : و ارسل علیهم طیراً ابابیل ؛ بر ایشان فرستاد مرغان ، و لفظ او هم جنس است و جمع را بشاید، واحدها طائر علی طریقة راکب و رکب و صاحب و صحب . (از الفیل تفسیر ابوالفتوح ). طیر ابادید؛ مرغان پراکنده . (مهذب الاسماء). اسم جنس حیوان پرنده است و جمع آن طیور و اطیار آمده و از آنچه صاحب حوصله و قانصه است و عقب پای آن خار دارد و مابین انگشتان پای آن پرده دار باشد مانند پای مرغابی و بط و در حین پرواز دف آن زیاده از صف آن باشد یعنی پرها را بسیار حرکت دهند و با هم زنند، حلال گوشت است و باقی همه حرام . (فهرست مخزن الادویه ) :
نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور
که بر فلک نشداز بیمرادی افغانش .

(گلستان ).


|| چتر. شطر: و السلطان هنالک یعرف بالشطر [ چتر ] الذی یرفع فوق رأسه . (رحلة ابن بطوطة). || (اِخ ) دَبَران . (ستاره ) الطیر . و رجوع به شعوری ج 2 ص 163 شود.

فرهنگ عمید

۱. پرواز کردن، پریدن.
۲. (اسم ) [جمعِ طائر] = طایر
۳. (اسم ) پرنده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طَّیْرِ: پرنده (گاهی که منظور از آن جنس پرندگان باشد با آن مانند صیغه جمع برخورد می شود مانند عبارت "وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ ﭐلْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَﭐلطَّیْرَ " )
معنی تَطَیَّرْنَا: به شومی و فال بد گرفتیم(در اصل "طیر" مرغی مانند کلاغ است که عرب با دیدن آن فال بد میزد ، و سپس مورد استعمالش را توسعه دادند و به هر چیزی که با آن فال بد زده میشود طیر گفتند ، و چه بسا که در حوادث آینده بشر نیز استعمال میکنند ، و چه بسا بخت بد اشخاصی...
معنی یَطَّیَّرُواْ: فال بد میزدند - شوم می شمردند (در اصل "طیر" مرغی مانند کلاغ است که عرب با دیدن آن فال بد میزد ، و سپس مورد استعمالش را توسعه دادند و به هر چیزی که با آن فال بد زده میشود طیر گفتند ، و چه بسا که در حوادث آینده بشر نیز استعمال میکنند ، و چه بسا بخت بد...
معنی یُوزَعُونَ: در جای خود نگهداری می شوند به نحوی که با دیگران تداخل نکنند (کلمه یوزعون از ماده وزع به معنای منع است و یا به قول بعضی دیگر ، به معنای حبس میباشد و معنای آیه به طوری که گفتهاند : این است که برای سلیمان لشکرش جمع شد ، لشکرها که از جن و انس و طیر بودند...
ریشه کلمه:
طیر (۲۸ بار)

«طَیْر» از مادّه «طَیَران» جمع «طائر» است، و لذا فعل و وصف آن به صورت جمع آمده و این که بعضی تصور کرده اند «طیر» مفرد است بر خلاف تصریح ارباب لغت می باشد.

پیشنهاد کاربران

طِیَر = با ( ر ) مسکون ، در زبان عرب خمسه استان فارس به صحیح و درست انجام شدن کاری گویند. مثال عملی طیر صار یعنی کارم درست شد.


کلمات دیگر: