کلمه جو
صفحه اصلی

نمون کردن

فرهنگ فارسی

نمودن ٠ اظهار کردن ٠ باز گفتن ٠ شرح دادن ٠

لغت نامه دهخدا

نمون کردن. [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب )نمودن. اظهار کردن. بازگفتن. شرح دادن :
دبیری را همانگه نزد خود خواند
سخن های چو زهر از دل برافشاند
ز شهر و با همه شاهان نمون کرد
که بی دین چون شد و زنهارچون خورد.
فخرالدین اسعد.


کلمات دیگر: