کلمه جو
صفحه اصلی

مطین

فرهنگ فارسی

گل اندود شده بگل گرفته

لغت نامه دهخدا

مطین. [ م َ ] ( ع ص ) سقف گل اندود. ( منتهی الارب ). گل اندودشده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به محیط المحیط شود.

مطین. [ م ُ طَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) آنکه گل اندود میکند جایی را. ( ناظم الاطباء ).

مطین. [ م ُ طَی ْ ی َ ] ( ع ص ) گل اندودشده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). به گل گرفته. گل اندوده شده. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مطین. [م ُ طَی ْ ی ِ ] ( اِخ ) لقب محمدبن عبداﷲ حافظ بدان جهت که از طفلی به گل کاری بشدت علاقمند بود. ( منتهی الارب ) ( از الانساب سمعانی ). محمدبن عبداﷲبن سلیمان خضرمی کوفی ملقب به ابوجعفر. از حفاظ حدیث بود. او راست : «المسند» و «تاریخ » و غیرها. لقب وی مطین از این جهت است که در طفلی چون با کودکان در آب بازی می کرد پشت خود را به گل می اندود. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ص 925 ).

مطین . [ م َ ] (ع ص ) سقف گل اندود. (منتهی الارب ). گل اندودشده . (ناظم الاطباء). و رجوع به محیط المحیط شود.


مطین . [ م ُ طَی ْ ی َ ] (ع ص ) گل اندودشده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). به گل گرفته . گل اندوده شده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مطین . [ م ُ طَی ْ ی ِ ] (ع ص ) آنکه گل اندود میکند جایی را. (ناظم الاطباء).


مطین . [م ُ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبداﷲ حافظ بدان جهت که از طفلی به گل کاری بشدت علاقمند بود. (منتهی الارب ) (از الانساب سمعانی ). محمدبن عبداﷲبن سلیمان خضرمی کوفی ملقب به ابوجعفر. از حفاظ حدیث بود. او راست : «المسند» و «تاریخ » و غیرها. لقب وی مطین از این جهت است که در طفلی چون با کودکان در آب بازی می کرد پشت خود را به گل می اندود. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 925).


پیشنهاد کاربران

به معنای متین با ط دسته دار . اسم خاص . خواننده ای معروف و استریمر


کلمات دیگر: