کلمه جو
صفحه اصلی

مذاق


مترادف مذاق : چشش، کام، دهان، چشیدن، ذایقه، طعم، مزه، ذوق، سلیقه

فارسی به انگلیسی

taste, palate

عربی به فارسی

اثر و طعم غذا در دهان , لذت بعدي , لذت ثانوي , ذاءقه , مزه , طعم , چاشني , ذوق , رغبت , اشتها , مزه اوردن , خوش مزه کردن , با رغبت خوردن , لذت بردن از , چشيدن , لب زدن , مزه کردن , مزه دادن , چشاپي , سليقه


مترادف و متضاد

چشش، کام، دهان


چشیدن


ذایقه، طعم، مزه


ذوق، سلیقه


۱. چشش، کام، دهان
۲. چشیدن
۳. ذایقه، طعم، مزه
۴. ذوق، سلیقه


فرهنگ فارسی

طعم، مزه، ذوق، محل قوه ذائقه
۱- ( مصدر ) چشیدن ذوق : و از مذاق سخن او طعم اختباری یافت . ۲- ( اسم ) قو. چشیدن ذایقه چشایی : اگر از استحلائی که مذاق را از خواندن حاصل آمد عبارت کنم ... ۳- طعم چیزی مزه . ۴- سلیقه ذوق . یاتلخ بودن ( آمدن ) چیزی به مذاق کسی . ۱- تلخ بودن آن بهنگام چشیدن .۲- ناخوش آمدن آن بسلیق. وی : سخن من بمذاق تو بود تلخ اگر چون لبت هر سخنی را بشکر غوطه دهم . ( سلیم )
دوست با طمع غیر خالص

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - طعم ، مزه . ۲ - محل قوة ذائقه . ۳ - اندام چشایی .

لغت نامه دهخدا

مذاق. [ م َ ] ( ع اِ ) چشیدن گاه. محل قوت ذائقه که کام و زبان است. ( غیاث اللغات ). ذائقه. کام دهان. آلت حس ذائقه :
ابای شعر مرا نیز چاشنی مطلب
که در مذاق زمانه یکی است شهد و شرنگ.
ظهیر.
شها به وصف تو خوش کرده ام مذاق سخن
مدار عیش مرا بر امید تلخ مذاق.
خاقانی.
زهر اگر در مذاق می ریزی
با تو همچون شکر بشاید خورد.
سعدی.
بگشای دهن که پاسخ تلخ
گوئی شکر است در مذاقت.
سعدی.
ذوق نی شکر کجایابد مذاق از بوریا.
سلمان ساوجی.
مزه ای در مذاق وقت نماند
دهر گوئی دهان بیمار است.
؟
|| طعم. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). مزه. ( یادداشت مؤلف ) : فی مذاق هذاالنبات قبض. ( ابن بیطار از یادداشت مؤلف ).
آتش سوزان شناسد قدر موم
لیک جان داند مذاق انگبین.
خاقانی.
|| سلیقه. ( یادداشت مؤلف ). ذوق. ( فرهنگ فارسی معین ). طبع. مزاج.
- به مذاق کسی ؛ موافق ذوق او. ملایم طبع او. به سلیقه وی. مطابق تمایل او.
- به مذاق کسی تلخ یا شیرین آمدن چیزی ؛ باب طبع او واقع شدن یا نشدن :
سخن من به مذاق تو بود تلخ اگر
چون لبت هر سخنی را به شکر غوطه دهم.
سلیم ( از آنندراج ).
|| طبع.قریحه. استعداد. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی قبل شود. || ظرافت و اظهار شوق پیش معشوق . ( غیاث اللغات ، از مصطلحات الشعرا ).
- صاحب مذاق ؛ عیاش و شهوت پرست و شکم پرست. ( ناظم الاطباء ).
|| ( مص )چشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دستور الاخوان ). ادراک طعم چیزی. ذوق. ذواق. مذاقة. ( از متن اللغة ). مذاقت. ( یادداشت مؤلف ).

مذاق. [ م َذْ ذا ] ( ع ص ) دوست باطمع غیر خالص. ( منتهی الارب ). که در وداد و دوستی خالص نیست. ممذوق الود. ( از متن اللغة ). مماذق.( یادداشت مؤلف ). || کذاب. ( متن اللغة ).

مذاق . [ م َ ] (ع اِ) چشیدن گاه . محل قوت ذائقه که کام و زبان است . (غیاث اللغات ). ذائقه . کام دهان . آلت حس ذائقه :
ابای شعر مرا نیز چاشنی مطلب
که در مذاق زمانه یکی است شهد و شرنگ .

ظهیر.


شها به وصف تو خوش کرده ام مذاق سخن
مدار عیش مرا بر امید تلخ مذاق .

خاقانی .


زهر اگر در مذاق می ریزی
با تو همچون شکر بشاید خورد.

سعدی .


بگشای دهن که پاسخ تلخ
گوئی شکر است در مذاقت .

سعدی .


ذوق نی شکر کجایابد مذاق از بوریا.

سلمان ساوجی .


مزه ای در مذاق وقت نماند
دهر گوئی دهان بیمار است .

؟


|| طعم . (متن اللغة) (اقرب الموارد). مزه . (یادداشت مؤلف ) : فی مذاق هذاالنبات قبض . (ابن بیطار از یادداشت مؤلف ).
آتش سوزان شناسد قدر موم
لیک جان داند مذاق انگبین .

خاقانی .


|| سلیقه . (یادداشت مؤلف ). ذوق . (فرهنگ فارسی معین ). طبع. مزاج .
- به مذاق کسی ؛ موافق ذوق او. ملایم طبع او. به سلیقه ٔ وی . مطابق تمایل او.
- به مذاق کسی تلخ یا شیرین آمدن چیزی ؛ باب طبع او واقع شدن یا نشدن :
سخن من به مذاق تو بود تلخ اگر
چون لبت هر سخنی را به شکر غوطه دهم .

سلیم (از آنندراج ).


|| طبع.قریحه . استعداد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی قبل شود. || ظرافت و اظهار شوق پیش معشوق . (غیاث اللغات ، از مصطلحات الشعرا).
- صاحب مذاق ؛ عیاش و شهوت پرست و شکم پرست . (ناظم الاطباء).
|| (مص )چشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دستور الاخوان ). ادراک طعم چیزی . ذوق . ذواق . مذاقة. (از متن اللغة). مذاقت . (یادداشت مؤلف ).

مذاق . [ م َذْ ذا ] (ع ص ) دوست باطمع غیر خالص . (منتهی الارب ). که در وداد و دوستی خالص نیست . ممذوق الود. (از متن اللغة). مماذق .(یادداشت مؤلف ). || کذاب . (متن اللغة).


فرهنگ عمید

۱. ذائقه.
۲. [مجاز] ذوق.
۳. [قدیمی، مجاز] طعم، مزه.
۴. [قدیمی، مجاز] دهان.

پیشنهاد کاربران

مذاق از واژه مزه اک میاد یعنی چیزی که مزه می کنند
در عربی مزه وجود ندارد
مذاق تعریب شده مزاک است شک نکنید


کلمات دیگر: