مترادف بناگاه : بغتت
بناگاه
مترادف بناگاه : بغتت
مترادف و متضاد
بغتت
فرهنگ فارسی
ناگهان .
بناگه . ناگهان . ناگاه .
بناگه . ناگهان . ناگاه .
لغت نامه دهخدا
بناگاه. [ ب ِ ] ( اِ مرکب ) جایگاه. جای بنا :
ز بلغار بگذر که از کار اوست
بناگاه اصلش بن غار اوست.
بناگاه. [ ب ِ ] ( ق مرکب ) بغتةً. ( آنندراج ). بناگه. ناگهان. ناگاه. ( فرهنگ فارسی معین ). بناگاهان :
جام تجلیش که بناگاه میدهند
می دان یقین که بر دل آگاه میدهند.
ز بلغار بگذر که از کار اوست
بناگاه اصلش بن غار اوست.
نظامی.
بناگاه. [ ب ِ ] ( ق مرکب ) بغتةً. ( آنندراج ). بناگه. ناگهان. ناگاه. ( فرهنگ فارسی معین ). بناگاهان :
جام تجلیش که بناگاه میدهند
می دان یقین که بر دل آگاه میدهند.
اسیر لاهیجی ( از آنندراج ).
رجوع به ناگاه شود.بناگاه . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) جایگاه . جای بنا :
ز بلغار بگذر که از کار اوست
بناگاه اصلش بن غار اوست .
ز بلغار بگذر که از کار اوست
بناگاه اصلش بن غار اوست .
نظامی .
بناگاه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) بغتةً. (آنندراج ). بناگه . ناگهان . ناگاه . (فرهنگ فارسی معین ). بناگاهان :
جام تجلیش که بناگاه میدهند
می دان یقین که بر دل آگاه میدهند.
رجوع به ناگاه شود.
جام تجلیش که بناگاه میدهند
می دان یقین که بر دل آگاه میدهند.
اسیر لاهیجی (از آنندراج ).
رجوع به ناگاه شود.
پیشنهاد کاربران
یکمرتبه
کلمات دیگر: