مدفون . [ م َ ] (ع ص ) در زمین نهان کرده . (مهذب الاسماء). دفین . درخاک کرده . به زمین سپرده . (یادداشت مؤلف ). دفین . دِفْن . پنهان کرده شده در خاک . (از متن اللغة). نعت مفعولی است از دفن
: این مشکبوی سرخ گل زنده
زآن زشت خاک مرده مدفون است .
ناصرخسرو.
|| پنهان . (منتهی الارب ). راز یا سخن مکتوم . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). مستور. نهفته . پنهان کرده شده
: وین به نبات اندرون فریشتگانند
هر یک در بیخ و دانه ای شده مدفون .
ناصرخسرو.
|| در گور نهاده شده . (ناظم الاطباء). دفن شده . در قبر نهاده شده و به خاک سپرده . نیز رجوع به مدفون ساختن و مدفون شدن و مدفون کردن شود
: زنده نباشد حقیقت آنکه نبیند
گرچه به خاک اندرون نباشد مدفون .
ناصرخسرو.
ارسلان جاذب والی طوس که سنگ بست رباط او بنا کرده آنجا مدفون است . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ، از فرهنگ فارسی معین ).
|| دفینه . گنج زیر خاک نهان شده . (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء).
-
مدفون داشتن ؛ مدفون کردن . دفن کردن .
- || مستور داشتن .
-
مدفون ساختن ؛ در خاک مستور کردن . در خاک پنهان کردن . در خاک فروکردن گنج و دفینه و جز آن .
- || به گور کردن . جسد مرده رادر خاک دفن کردن . در قبر گذاشتن .
-
مدفون شدن ؛ دفن شدن جسد. در گور نهاده شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
- || زیر خاک پنهان شدن ؛ زیر آوار ماندن .
- || پنهان شدن گنجینه و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی قبلی شود.
-
مدفون کردن ؛ بخاک سپردن . به گور کردن مرده . به قبر کردن
: بعد از آن درمان چشمش چون کنم
زنده خود را زین مگر مدفون کنم .
مولوی .
- || در زیر خاک پنهان کردن گنجینه و جز آن . (فرهنگ فارسی معین ). چال کردن . پنهان کردن . نهان کردن
: خزانه ٔ لاَّلی و جواهر غیب را در این دریا مدفون کرده است . (لباب الالباب ، از فرهنگ فارسی معین ).
|| (اِ) تنته (تنیده . بافته ) و حاشیه های مشبک بهترین آن علاء دینی . (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص
204)
: سوی سجیف صوف ز مدفون شکایتی
پیچیده در لباس مکرر نوشته اند.
نظام قاری .
روزن بیت مرا نی دان قصب
وز قلا مدفون و رویین پنجره .
نظام قاری .
قفصه هر که به مدفون علادینی دید
مرغ مدفون به قفص یافته ای خوب شعار.
نظام قاری .
مرغ مدفونی گلی از شرب در منقار داشت
بر گلستانی ز کمخا ناله های زار داشت .
نظام قاری .