کلمه جو
صفحه اصلی

مدفون


مترادف مدفون : به خاک سپرده، دفن شده، خاک شده

برابر پارسی : به خاک سپرده، نهانیده

فارسی به انگلیسی

buried

مترادف و متضاد

به خاک‌سپرده، دفن‌شده، خاک شده


فرهنگ فارسی

دفن شده، زیرخاک شده، چیزی که آنرازیرخاک پنهان کرده باشند
( اسم ) ۱ - آنکه زیر خاک پنهان شده بخاک سپرده : ارسلان حاذب والی طوس که سنگ بست رباط او بنا کرده آنجا مدفون است . جمع : مدفونین . ۲ - گنج زیر خاک نهان شده دفینه .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) دفن شده ، به خاک سپرده شده .

لغت نامه دهخدا

مدفون. [ م َ ] ( ع ص ) در زمین نهان کرده. ( مهذب الاسماء ). دفین. درخاک کرده. به زمین سپرده. ( یادداشت مؤلف ). دفین. دِفْن. پنهان کرده شده در خاک. ( از متن اللغة ). نعت مفعولی است از دفن :
این مشکبوی سرخ گل زنده
زآن زشت خاک مرده مدفون است.
ناصرخسرو.
|| پنهان. ( منتهی الارب ). راز یا سخن مکتوم. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). مستور. نهفته. پنهان کرده شده :
وین به نبات اندرون فریشتگانند
هر یک در بیخ و دانه ای شده مدفون.
ناصرخسرو.
|| در گور نهاده شده. ( ناظم الاطباء ). دفن شده. در قبر نهاده شده و به خاک سپرده. نیز رجوع به مدفون ساختن و مدفون شدن و مدفون کردن شود :
زنده نباشد حقیقت آنکه نبیند
گرچه به خاک اندرون نباشد مدفون.
ناصرخسرو.
ارسلان جاذب والی طوس که سنگ بست رباط او بنا کرده آنجا مدفون است. ( سلجوقنامه ظهیری ، از فرهنگ فارسی معین ).
|| دفینه. گنج زیر خاک نهان شده. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ).
- مدفون داشتن ؛ مدفون کردن. دفن کردن.
- || مستور داشتن.
- مدفون ساختن ؛ در خاک مستور کردن. در خاک پنهان کردن. در خاک فروکردن گنج و دفینه و جز آن.
- || به گور کردن. جسد مرده رادر خاک دفن کردن. در قبر گذاشتن.
- مدفون شدن ؛ دفن شدن جسد. در گور نهاده شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || زیر خاک پنهان شدن ؛ زیر آوار ماندن.
- || پنهان شدن گنجینه و غیره. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی قبلی شود.
- مدفون کردن ؛ بخاک سپردن. به گور کردن مرده. به قبر کردن :
بعد از آن درمان چشمش چون کنم
زنده خود را زین مگر مدفون کنم.
مولوی.
- || در زیر خاک پنهان کردن گنجینه و جز آن. ( فرهنگ فارسی معین ). چال کردن. پنهان کردن. نهان کردن : خزانه لاَّلی و جواهر غیب را در این دریا مدفون کرده است. ( لباب الالباب ، از فرهنگ فارسی معین ).
|| ( اِ ) تنته ( تنیده. بافته ) و حاشیه های مشبک بهترین آن علاء دینی. ( دیوان البسه نظام قاری ص 204 ) :
سوی سجیف صوف ز مدفون شکایتی
پیچیده در لباس مکرر نوشته اند.
نظام قاری.
روزن بیت مرا نی دان قصب
وز قلا مدفون و رویین پنجره.
نظام قاری.
قفصه هر که به مدفون علادینی دید

مدفون . [ م َ ] (ع ص ) در زمین نهان کرده . (مهذب الاسماء). دفین . درخاک کرده . به زمین سپرده . (یادداشت مؤلف ). دفین . دِفْن . پنهان کرده شده در خاک . (از متن اللغة). نعت مفعولی است از دفن :
این مشکبوی سرخ گل زنده
زآن زشت خاک مرده مدفون است .

ناصرخسرو.


|| پنهان . (منتهی الارب ). راز یا سخن مکتوم . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). مستور. نهفته . پنهان کرده شده :
وین به نبات اندرون فریشتگانند
هر یک در بیخ و دانه ای شده مدفون .

ناصرخسرو.


|| در گور نهاده شده . (ناظم الاطباء). دفن شده . در قبر نهاده شده و به خاک سپرده . نیز رجوع به مدفون ساختن و مدفون شدن و مدفون کردن شود :
زنده نباشد حقیقت آنکه نبیند
گرچه به خاک اندرون نباشد مدفون .

ناصرخسرو.


ارسلان جاذب والی طوس که سنگ بست رباط او بنا کرده آنجا مدفون است . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ، از فرهنگ فارسی معین ).
|| دفینه . گنج زیر خاک نهان شده . (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء).
- مدفون داشتن ؛ مدفون کردن . دفن کردن .
- || مستور داشتن .
- مدفون ساختن ؛ در خاک مستور کردن . در خاک پنهان کردن . در خاک فروکردن گنج و دفینه و جز آن .
- || به گور کردن . جسد مرده رادر خاک دفن کردن . در قبر گذاشتن .
- مدفون شدن ؛ دفن شدن جسد. در گور نهاده شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
- || زیر خاک پنهان شدن ؛ زیر آوار ماندن .
- || پنهان شدن گنجینه و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی قبلی شود.
- مدفون کردن ؛ بخاک سپردن . به گور کردن مرده . به قبر کردن :
بعد از آن درمان چشمش چون کنم
زنده خود را زین مگر مدفون کنم .

مولوی .


- || در زیر خاک پنهان کردن گنجینه و جز آن . (فرهنگ فارسی معین ). چال کردن . پنهان کردن . نهان کردن : خزانه ٔ لاَّلی و جواهر غیب را در این دریا مدفون کرده است . (لباب الالباب ، از فرهنگ فارسی معین ).
|| (اِ) تنته (تنیده . بافته ) و حاشیه های مشبک بهترین آن علاء دینی . (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 204) :
سوی سجیف صوف ز مدفون شکایتی
پیچیده در لباس مکرر نوشته اند.

نظام قاری .


روزن بیت مرا نی دان قصب
وز قلا مدفون و رویین پنجره .

نظام قاری .


قفصه هر که به مدفون علادینی دید
مرغ مدفون به قفص یافته ای خوب شعار.

نظام قاری .


مرغ مدفونی گلی از شرب در منقار داشت
بر گلستانی ز کمخا ناله های زار داشت .

نظام قاری .



فرهنگ عمید

چیزی که آن را زیر خاک کرده باشند، دفن شده، زیر خاک شده.


کلمات دیگر: