کلمه جو
صفحه اصلی

مرتهن


مترادف مرتهن : درگرو، رهین، مرهون، گروگان

فارسی به انگلیسی

mortgaged, mortgagee

mortgaged


mortgagee


فارسی به عربی

مرتهن

عربی به فارسی

مرتهن , گروگير , بنگاه رهني , وام ده


مترادف و متضاد

۱. درگرو، رهین، مرهون
۲. گروگان


mortgagee (اسم)
مرتهن، گروگیر

pawnbroker (اسم)
مرتهن، گروگیر، بنگاه رهنی، وامده

mortgaged (صفت)
مرتهن

صفت


درگرو، رهین، مرهون


فرهنگ فارسی

چیزی که برهن گرفته شده، چیزی که درگروباشد، گروگان
( اسم ) گرو گیرنده رهن ستاننده جمع : مرتهنین .

فرهنگ معین

(مُ تَ هَ ) [ ع . ] (اِمف . ) گروگان ، به رهن گرفته شده .

لغت نامه دهخدا

مرتهن. [ م ُ ت َ هََ ] ( ع ص ) رهن. ( متن اللغة ). رهین. گروی. ( منتهی الارب ). به گرو گرفته شده. مقید. در گرو. گروگان. در بند گرو کرده :
ای به همه خوبی و نیکی سزا
ای به هوای تو جهان مرتهن.
فرخی.
ذاکر فضل تو و مرتهن بَرّ تواند
چه طرازی به طراز و چه حجازی به حجاز.
منوچهری.
برد خواهی پیش او ناپروریده شعر خویش
کرد خواهی در ملامت عرض خود رامرتهن.
منوچهری.
بی هنر با مال و با شاهی نباشد نیک بخت
با هنر هرگز به محنت درنماند مرتهن.
ناصرخسرو.
اوباش آفرینش و حشو طبیعت اند
کالا به دست حرص و حسد مرتهن نیند.
خاقانی.
|| کسی یا چیزی که وابسته به چیزی یا دربند امری باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). مقید به امری. ( از اقرب الموارد ). رجوع به معنی بعدی شود. || مشغول. متعهد. مقید. مقابل رها و فارغ :
به آزاد مردی و آزادگی
تو کس دیده ای در خور خویشتن
از آزادگان هر که او بیشتر
به شکر تو دارد زبان مرتهن.
فرخی.
به فضل تو گویندگان متفق
به شکر تو آزادگان مرتهن.
فرخی.
ز آزادگی نمودن و کردارهای نیک
آزادگان به شکر تو گشتند مرتهن.
فرخی.
سرهنگان سلطان به سوابق او معترف بودند و به شکر او مرتهن. ( گلستان ).

مرتهن. [ م ُ ت َ هَِ ] ( ع ص ) آن که به رهن می گیرد. ( از متن اللغة ). آخذالرهن. ( از اقرب الموارد ). گرو گیرنده. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رهن ستاننده. ( فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از ارتهان. رجوع به ارتهان شود. || گرودهنده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

مرتهن . [ م ُ ت َ هََ ] (ع ص ) رهن . (متن اللغة). رهین . گروی . (منتهی الارب ). به گرو گرفته شده . مقید. در گرو. گروگان . در بند گرو کرده :
ای به همه خوبی و نیکی سزا
ای به هوای تو جهان مرتهن .

فرخی .


ذاکر فضل تو و مرتهن بَرّ تواند
چه طرازی به طراز و چه حجازی به حجاز.

منوچهری .


برد خواهی پیش او ناپروریده شعر خویش
کرد خواهی در ملامت عرض خود رامرتهن .

منوچهری .


بی هنر با مال و با شاهی نباشد نیک بخت
با هنر هرگز به محنت درنماند مرتهن .

ناصرخسرو.


اوباش آفرینش و حشو طبیعت اند
کالا به دست حرص و حسد مرتهن نیند.

خاقانی .


|| کسی یا چیزی که وابسته به چیزی یا دربند امری باشد. (فرهنگ فارسی معین ). مقید به امری . (از اقرب الموارد). رجوع به معنی بعدی شود. || مشغول . متعهد. مقید. مقابل رها و فارغ :
به آزاد مردی و آزادگی
تو کس دیده ای در خور خویشتن
از آزادگان هر که او بیشتر
به شکر تو دارد زبان مرتهن .

فرخی .


به فضل تو گویندگان متفق
به شکر تو آزادگان مرتهن .

فرخی .


ز آزادگی نمودن و کردارهای نیک
آزادگان به شکر تو گشتند مرتهن .

فرخی .


سرهنگان سلطان به سوابق او معترف بودند و به شکر او مرتهن . (گلستان ).

مرتهن . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) آن که به رهن می گیرد. (از متن اللغة). آخذالرهن . (از اقرب الموارد). گرو گیرنده . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رهن ستاننده . (فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از ارتهان . رجوع به ارتهان شود. || گرودهنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

۱. چیزی که به رهن گرفته شده، چیزی که در گرو باشد، گروگان.
۲. کسی یا چیزی که مقید و دربند امری باشد.
رهن گیرنده، گروگیرنده.

۱. چیزی که به رهن‌گرفته‌شده؛ چیزی که در گرو باشد؛ گروگان.
۲. کسی یا چیزی که مقید و دربند امری باشد.


رهن‌گیرنده؛ گروگیرنده.


جدول کلمات

گروگان

پیشنهاد کاربران

کسی که مالی به عنوان رهن در نزد او قرار دارد.

رهن گیرنده

گروگان گیر

رهن گیرنده، داین


کلمات دیگر: