کلمه جو
صفحه اصلی

مدون


مترادف مدون : تالیف، تدوین یافته، گردآوری شده، مرتب، منسجم

برابر پارسی : نوشته شده، گردآوریده، آراسته

فارسی به انگلیسی

collected into a book, compiled, codified, compiler, framer

collected into a book, compiled, codified


compiler, framer


مترادف و متضاد

صفت


تالیف، تدوین‌یافته، گردآوری‌شده


مرتب، منسجم


۱. تالیف، تدوینیافته، گردآوریشده
۲. مرتب، منسجم


فرهنگ فارسی

فراهم آورده شده، جمع آوری شده، اشعارومطالبی که جمع آوری وتدوین کرده باشند
( اسم ) ۱- جمع کرده شده فراهم آمده . ۲ - کتاب شعر و مجموع. مطالب مرتب شده : واو ( بهرام گور ) را شعر تازی است بغایت بلیغ واشعار او مدون است .
ترتیب دهنده دیوان

فرهنگ معین

(مُ دَ وَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تدوین شده ، گردآورده شده .

لغت نامه دهخدا

مدون. [ م ُ ] ( ع مص ) بجائی مقیم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). پیوسته و همیشه ماندن بجای و مقیم شدن. ( از منتهی الارب ). اقامت کردن در مکانی. ( از اقرب الموارد ). || درآمدن در شهری. ( از منتهی الارب ). رسیدن به شهری. ( از اقرب الموارد ).

مدون. [ م ُ دَوْ وَ ] ( ع ص ) جمعکرده شده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). مکتوب در دیوان. دیوان انشأکرده شده و فراهم آمده. ( از متن اللغة ). دردیوان نبشته. مجموع. مضبوط. نعت مفعولی است از تدوین :
منت برد عراق و ری از من بدین دو جای
بحری ز نظم و نثر مدون درآورم.
خاقانی.
مقامات و مقالات ایشان مدون است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 282 ). و او را [ بهرام گور را ] شعر تازی است بغایت بلیغ و اشعار او مدون است. ( لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین ).
- مدون ساختن ؛ ثبت دفتر و دیوان کردن. در دفتری جمع آوردن. دیوان و دفتری پرداختن.
- مدون کردن ؛ ثبت کردن. در دیوان نوشتن :
شاد زی و شاد باش تا همه شاهان
نام به دیوان تو کنند مدون.
فرخی.
- || در دفتری جمع کردن. دیوان ساختن. ترتیب دفتر و دیوان دادن.

مدون. [ م ُ دَوْ وِ ] ( ع ص ) ترتیب دهنده دیوان. ( آنندراج ). دیوان پرداز. نعت فاعلی است از تدوین. رجوع به تدوین شود.

مدون . [ م ُ ] (ع مص ) بجائی مقیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پیوسته و همیشه ماندن بجای و مقیم شدن . (از منتهی الارب ). اقامت کردن در مکانی . (از اقرب الموارد). || درآمدن در شهری . (از منتهی الارب ). رسیدن به شهری . (از اقرب الموارد).


مدون . [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) جمعکرده شده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مکتوب در دیوان . دیوان انشأکرده شده و فراهم آمده . (از متن اللغة). دردیوان نبشته . مجموع . مضبوط. نعت مفعولی است از تدوین :
منت برد عراق و ری از من بدین دو جای
بحری ز نظم و نثر مدون درآورم .

خاقانی .


مقامات و مقالات ایشان مدون است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 282). و او را [ بهرام گور را ] شعر تازی است بغایت بلیغ و اشعار او مدون است . (لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین ).
- مدون ساختن ؛ ثبت دفتر و دیوان کردن . در دفتری جمع آوردن . دیوان و دفتری پرداختن .
- مدون کردن ؛ ثبت کردن . در دیوان نوشتن :
شاد زی و شاد باش تا همه شاهان
نام به دیوان تو کنند مدون .

فرخی .


- || در دفتری جمع کردن . دیوان ساختن . ترتیب دفتر و دیوان دادن .

مدون . [ م ُ دَوْ وِ ] (ع ص ) ترتیب دهنده ٔ دیوان . (آنندراج ). دیوان پرداز. نعت فاعلی است از تدوین . رجوع به تدوین شود.


فرهنگ عمید

۱. فراهم آورده شده، جمع آوری شده.
۲. ویژگی اشعار و مطالبی که جمع آوری کرده باشند.

دانشنامه عمومی

مِدُوَّنْ:(medowwan) در گویش گنابادی یعنی میدوند


پیشنهاد کاربران

( = تدوین شده ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
مَنژوسیک، مَنژوسیت ( مَنژوس از سنسکریت: مَنجوسَ= تدوین + پسوند یاتیکی ( = مفعولی ) «یک، یت» )
سامْویدیک sãmvidik، سامْویدیت sãmvidit ( ساموید از سنسکریت: سامَوِدَ sãmaveda= تدوین + «یک، یت» ) بانداگیک، بانداگیت ( بانداگ از سنسکریت: بْهانداگارَ= تدوین + «یک، یت» )
پسوند «یک» پهلوی و «یت» سنسکریت است

گردآوری شده، جمع شده

برنامه ریزی شده

پشت سر هم

گرد آوری شده، ساماندهی شده ، مرتب شده ، بصورت جامع در آمده

پی در پی وپشت سر هم

واژه ای که یکی از عزیزان در مجلس استفاده کردند که اخیرا ترند شده به ضم دال درست بود یا غلط؟
ممنون میشم دوستانی که دستی بر آتش ادبیات دارند روشنگری بفرمایند.

معنی مدون:《گردآوری شده》
مثلا میگن کتابی توسط فلانی مدون شده یعنی فلانی مطالب اون کتاب رو گردآوری کرده ولی نویسنده اون کتاب نبوده!
امیدوارم براتون مفید واقع شده باشه🌹


کلمات دیگر: