کلمه جو
صفحه اصلی

بند امدن


مترادف بند امدن : ( بند آمدن ) راه بندان شدن، بسته شدن، سد شدن، مسدود شدن ، باز ایستادن، قطع شدن، متوقف شدن، موقوف شدن، از کار افتادن، از حرکت بازماندن، بی حرکت شدن

متضاد بند امدن : ( بند آمدن ) باز شدن

فارسی به انگلیسی

cease, clog, plug, to stop, to cease to flow

فرهنگ فارسی

( بند آمدن ) ( مصدر ) ۱ - باز ایستادن قطع شدن ( مایع از جریان ) .۲ - سد شدن . ۳ - موقوف شدن . ۴ - متوقف شدن : ( باران بند آمد. )
باز ایستادن ٠ چون بند آمدن زبان ٠ یا قطع شدن ٠ چون بند آمدن آب و خون و جز اینها ٠ یا سد شدن ٠ بسته شدن ٠ چون بند آمدن راه عبور و مرور ٠ یا موقوف شدن ٠ باران بند آمد ٠ یا حبس شدن نفس ٠

فرهنگ معین

( بند آمدن ) ( ~. مَ دَ )(مص ل . ) ۱ - بازایستادن . ۲ - بسته شدن . ۳ - متوقف شدن .

لغت نامه دهخدا

( بند آمدن ) بند آمدن. [ب َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) بازایستادن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). چون بند آمدن زبان. || قطع شدن ( مایع از جریان ). ( فرهنگ فارسی معین ). چون بند آمدن آب و خون و جز اینها. || سد شدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). بسته شدن. چون بند آمدن راه عبور و مرور. || موقوف شدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || متوقف شدن : باران بند آمد. ( فرهنگ فارسی معین ). || حبس شدن نفس. ( فرهنگ عامیانه جمالزاده ). || در بیت زیر ظاهراً مقید شدن است :
گرنه خاقانی مرا بند آمدی
دست بر خاقان و خان افشاندمی.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 805 ).


کلمات دیگر: