برابر پارسی : به متل، به داستان، مانند
بمثل
برابر پارسی : به متل، به داستان، مانند
فرهنگ فارسی
مانند شبیه. توضیح لازم الاضافه است.
مانند و شبیه . نظیر .
مانند و شبیه . نظیر .
لغت نامه دهخدا
بمثل .[ ب ِ م ِ ل ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) (از: «ب » + مثل ) مانند و شبیه . (ناظم الاطباء). نظیر. رجوع به مثل شود.
بمثل. [ ب ِ م َ ث َ ] ( ق مرکب ) ( از: «ب » + مثل ) بطور مثل و بطور نمونه. ( ناظم الاطباء ) : اشتها به هر روز زیادت بود. چنان که اگر بمثل شیرمرغ خواستی دروقت حاضر کردی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411 ).
بمثل.[ ب ِ م ِ ل ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) ( از: «ب » + مثل ) مانند و شبیه. ( ناظم الاطباء ). نظیر. رجوع به مثل شود.
بمثل.[ ب ِ م ِ ل ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) ( از: «ب » + مثل ) مانند و شبیه. ( ناظم الاطباء ). نظیر. رجوع به مثل شود.
بمثل . [ ب ِ م َ ث َ ] (ق مرکب ) (از: «ب » + مثل ) بطور مثل و بطور نمونه . (ناظم الاطباء) : اشتها به هر روز زیادت بود. چنان که اگر بمثل شیرمرغ خواستی دروقت حاضر کردی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411).
کلمات دیگر: