کلمه جو
صفحه اصلی

سکر


مترادف سکر : مستی، نشئه

متضاد سکر : صحو، هشیاری

فارسی به انگلیسی

drunkenness, intoxication, rut


عربی به فارسی

قند , شکر , شيريني , ماده قندي , با شکر مخلوط کردن , تبديل به شکر کردن , شيرين کردن , متبلور شدن


مترادف و متضاد

مستی، نشئه ≠ صحو، هشیاری


فرهنگ فارسی

مست شدن ازنوشیدن شراب، حالتی که درمستی دست دهد
۱ - ( اسم ) مستی ( شراب و غیره ) مقابل هوشیاری . ۲ - ( اسم ) حالتی که بر اثر نوشیدن باده و غیره در شخص ایجاد شود . ۳ - آنچه که مست گراند .
مستی یا مست شدن یا شراب و شراب و آنچه مست گرداند .

فرهنگ معین

(سُ ) [ ع . ] (اِمص . ) مستی .

لغت نامه دهخدا

سکر. [ س َ ] ( ع مص ) پر کردن و بستن نهر آب را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). || افسون کردن کسی را. || ( اِ ) تره ای است از بهترین تره ها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سکر. [ س َ ک َ ] ( ع اِ ) می. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نبیذ خرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58 ) ( مهذب الاسماء ). || هرچیز که مست کند.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || هرچیز که حرام است خوردن آن از میوه و جز آن. || سرکه. || طعام. || کشوث . || امتلاء و پری شکم. || خشم و خشم پنهان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سکر. [ س َ ک ِ ] ( ع ص ) مست و همیشه مست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مصطکی. ( رشیدی ).

سکر. [ س ُک ْ ک َ ] ( معرب ، اِ ) معرب شکر که طعام را بدان شیرین کنند. ( غیاث ). شکر معرب آن است. ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). رجوع به شکر شود. || خرمای تر و نیکو. || انگوری است که چون او را آفتی رسد از هم پاشد و آن بهترین انگورهاست. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || سکرالعشر، شبنمی است که بر درخت عشر منعقد گردد بپاره های نمک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از تحفه حکیم مؤمن ). صمغی است که از درخت عشر یعنی اگر بیرون می آید در موضع گل وی خشک گردد جمع میشود و آنرا بدین نام خوانند. تیغال ، شکرک کوهی. ( الفاظ الادویه ). رجوع به تحفه حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویه شود.

سکر. [ س ُ ] ( ع اِمص )مستی. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || ( مص ) مست شدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || نشأه. ( غیاث ). || ( اِ ) شراب و آنچه مست گرداند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در اصطلاح عرفانی مسکر یعنی مستی و عبارت از غیبت است بواسطه داروی قوی و سکر را زیادی است بر غیبت بوجهی زیرا صاحب سکر هرگاه ستونی در سکر نباشد مبسوط است و گاهی اخطار اشیاء از قلب او ساقط میشود در حال سکرش و این حال متساکر است. در شرح منازل است که سکر اشارت است به سقوط تمالک در طرب و از مقامات محبین است. دردستور است که سکر کیفیت نفسانیه است که موجب انبساطروح است و عبارت از غفلت است که عارض میشود بواسطه غلبه سرور و بالجمله هنگامیکه عشق و محبت به آخرین درجه برسد و بر قوای حیوانی و انسانی چیره گردد حالت بهت و سکر و حیرت پدید آید و سالک را مبهوت و متحیرو سرگردان میکند. لاهیجی گوید: سکر و حیرت و دهش و واله و هیمان است که از مشاهده جمال محبوب دست میدهدو گفته شده است که مرحله بیخودی را مرحله سکر گویند که در آن مرحله سالک را نه دین است و نه عقل و نه تقوی و نه ادارک و در مقام فنا و نیستی محو گشته و از شراب طهور سست و حیران و سر به خاک مذلت و نیستی نهاده. ( رساله قشیریه ص 38 ) ( شرح منازل ص 201 ) ( دستورج 2 ص 177 ). در شرح کلمات باباطاهر است که سکر حقیقی آن است که سالک در فنا مقام گیرد. «والسکر غفلة اهل الوصول ». ( فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 300 ) :

سکر. [ س َ ] (ع مص ) پر کردن و بستن نهر آب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || افسون کردن کسی را. || (اِ) تره ای است از بهترین تره ها. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سکر. [ س َ ک َ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نبیذ خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) (مهذب الاسماء). || هرچیز که مست کند.(منتهی الارب ) (آنندراج ). || هرچیز که حرام است خوردن آن از میوه و جز آن . || سرکه . || طعام . || کشوث . || امتلاء و پری شکم . || خشم و خشم پنهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سکر. [ س َ ک ِ ] (ع ص ) مست و همیشه مست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مصطکی . (رشیدی ).


سکر. [ س ِ ] (ع اِ) بند آب و نهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بند بسته . (مهذب الاسماء). || آنچه بدان بند کنند. || کناره ٔ بلند از نهر و آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سکر. [ س ُ ] (ع اِمص )مستی . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || (مص ) مست شدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || نشأه . (غیاث ). || (اِ) شراب و آنچه مست گرداند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در اصطلاح عرفانی مسکر یعنی مستی و عبارت از غیبت است بواسطه ٔ داروی قوی و سکر را زیادی است بر غیبت بوجهی زیرا صاحب سکر هرگاه ستونی در سکر نباشد مبسوط است و گاهی اخطار اشیاء از قلب او ساقط میشود در حال سکرش و این حال متساکر است . در شرح منازل است که سکر اشارت است به سقوط تمالک در طرب و از مقامات محبین است . دردستور است که سکر کیفیت نفسانیه است که موجب انبساطروح است و عبارت از غفلت است که عارض میشود بواسطه غلبه ٔ سرور و بالجمله هنگامیکه عشق و محبت به آخرین درجه برسد و بر قوای حیوانی و انسانی چیره گردد حالت بهت و سکر و حیرت پدید آید و سالک را مبهوت و متحیرو سرگردان میکند. لاهیجی گوید: سکر و حیرت و دهش و واله و هیمان است که از مشاهده ٔ جمال محبوب دست میدهدو گفته شده است که مرحله ٔ بیخودی را مرحله ٔ سکر گویند که در آن مرحله سالک را نه دین است و نه عقل و نه تقوی و نه ادارک و در مقام فنا و نیستی محو گشته و از شراب طهور سست و حیران و سر به خاک مذلت و نیستی نهاده . (رساله ٔ قشیریه ص 38) (شرح منازل ص 201) (دستورج 2 ص 177). در شرح کلمات باباطاهر است که سکر حقیقی آن است که سالک در فنا مقام گیرد. «والسکر غفلة اهل الوصول ». (فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 300) :
موج خاکی فهم و وهم و فکر ماست
موج آبی محو و سکر است و فناست .

(مثنوی ).


تا چه باشد هوش تو هنگام سکر
او چه مرغی گشته صیددام سکر.

(مثنوی ).


ای تو نارسته از این فانی رباط
تو چه دانی صحو و سکر و انبساط.

مولوی .


رجوع به تعریفات و کشاف اصطلاحات الفنون شود.

سکر. [ س ُک ْ ک َ ] (معرب ، اِ) معرب شکر که طعام را بدان شیرین کنند. (غیاث ). شکر معرب آن است . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). رجوع به شکر شود. || خرمای تر و نیکو. || انگوری است که چون او را آفتی رسد از هم پاشد و آن بهترین انگورهاست . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || سکرالعشر، شبنمی است که بر درخت عشر منعقد گردد بپاره های نمک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). صمغی است که از درخت عشر یعنی اگر بیرون می آید در موضع گل وی خشک گردد جمع میشود و آنرا بدین نام خوانند. تیغال ، شکرک کوهی . (الفاظ الادویه ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویه شود.


فرهنگ عمید

سد و بندی که در جوی آب یا رودخانه بسته شود.
۱. مست شدن از نوشیدن شراب و مانند آن، حالتی که در اثر خوردن شراب یا عرق به انسان دست می دهد، مستی.
۲. (اسم ) شراب خرما یا هر مسکر دیگر.
۳. [مقابلِ صحو] (تصوف ) عدم آگاهی به خویشتن، ازخودبی خودی.
۱. ساختن سد در جلوی نهر.
۲. بستن در.

۱. ساختن سد در جلوی نهر.
۲. بستن در.


سد و بندی که در جوی آب یا رودخانه بسته شود.


۱. مست شدن از نوشیدن شراب و مانند آن؛ حالتی که در اثر خوردن شراب یا عرق به‌ انسان دست می‌دهد؛ مستی.
۲. (اسم) شراب خرما یا هر مسکر دیگر.
۳. [مقابلِ صحو] (تصوف) عدم آگاهی به خویشتن؛ ازخودبی‌خودی.


دانشنامه آزاد فارسی

سَکَر
رجوع شود به:سوکور

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سُکَارَیٰ: مستان (سکربه زوال عقل بخاطر استعمال چیزی است که عقل را زایل میکند ،می گویند و سکر به آن ماده مست کننده می گویند)
تکرار در قرآن: ۷(بار)
(بر وزن قُفْل) مستی. (و بر وزن فَرَسْ) شراب و چیز مست کننده (راغب) و چون غفلت و بی خبری نوعی از مستی لذا به آن سکرت گفته شده و به جان تو که آنها در غفلت خود سرگردان بودند و شاید مراد از آن گمراهی است که آن هم شعبه‏ای مستی است. سَکْرَةُ المَوْت: مستی مرگ همان شدن مرگ است که بر عقل غالب می‏شود و هوش از سر می‏رود . شدّت مرگ آمد و آن همان است که فرار می‏کردی بعضی «بالحق» را موت دانسته و گفته‏اند: شدت مرگ، مرگ را آورد. * . ممکن است «سُکِّرَت» در آیه بسته شدن باشد می‏گویند چشمهای ما بسته شده. در اقرب گوید «سُکِّرَن اَبْهارُنا» یعنی چشمهای ما بسته و متحیّر شده که نوعی مستی و بی شعوری است خلاصه آنکه چشم خود را تخطئه می‏کنند و بلکه گویند که محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم ما را سحر نموده است. * . «سکر» چنانکه از راغب نقل شد و طبرسی و جوهری و اقرب و قاموس گفته به معنی خمر است یعنی از میوه‏های درختان خرما و مو، شراب و روزی خوب بدست می‏آورید «رزق حسن» قرینه مبغوض بودن خمر در آیه است. سکران: مست. جمع آن سکاری است .

جدول کلمات

بستن در

پیشنهاد کاربران

یعنی مستی


کلمات دیگر: