نیرومندی
فارسی به انگلیسی
power(fulness)
heftiness, iron, robustness, virility
فارسی به عربی
حماسة , کثافة
مترادف و متضاد
توانایی، لیاقت، قدرت، توان، نیرومندی
قوت، شدت، سختی، سیری، کثرت، نیرومندی
شدت، جبر، عده، بازو، شدت عمل، نفوذ، نیرو، زور، تحمیل، قوا، بردار نیرو، نیرومندی، رستی
پا، حکومت، برتری، بازو، عظمت، قدرت، نیرو، برق، توان، زبر دستی، زور، سلطه، سلطنت، نیرومندی، بنیه، توش، اقتدار، قدرت دید ذره بین، سلطه نیروی برق
قدرت، نیرو، توان، زور، انرژی، نیرومندی
شدت، سختی، سیری، کثرت، نیرومندی
نیرومندی، مردی، رجولیت، قوه مردی
فرهنگ فارسی
نیرومند بودن ٠
لغت نامه دهخدا
نیرومندی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) نیرومند بودن. رجوع به نیرومند شود.
فرهنگ عمید
قوه و قدرت، توانایی.
پیشنهاد کاربران
عالی معنی نیرومند : قوت
کلمات دیگر: