کلمه جو
صفحه اصلی

تنسیق


مترادف تنسیق : آراستگی، تنظیم، رتق وفتق، سامان دهی، نسق، نسق دهی، نظم، آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، به هم پیوستن

فارسی به انگلیسی

regulating, arranging

عربی به فارسی

هم ترازي , عکسي که از چند قطعه عکس بهم چسبانده تشکيل شده باشد , قطعه ادبي يا موسيقي مرکب از قسمتهاي گوناگون , تهيه عکس هاي بهم پيوسته


مترادف و متضاد

آراستگی، تنظیم، رتق‌وفتق، سامان‌دهی، نسق، نسق‌دهی، نظم


آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، به‌هم پیوستن


۱. آراستگی، تنظیم، رتقوفتق، ساماندهی، نسق، نسقدهی، نظم
۲. آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، بههم پیوستن


فرهنگ فارسی

نظم ونسق دادن، ترتیب دادن و آراستن
۱ - ( مصدر ) نظم دادن نسق دادن ترتیب دادن . ۲ - آراستن رسته کردن بهم پیوستن . ۳ - ( اسم ) نظم نسق . ۴ - آراستگی . جمع : تنسیقات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - نظم دادن . ۲ - به هم پیوستن .

لغت نامه دهخدا

تنسیق. [ت َ ] ( ع مص ) آراستن و ترتیب دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). انتظام و ترتیب دادن.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پیوستن سخن و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). بنظم کردن سخن و جز آن. ( زوزنی ).
- تنسیق الصفات ( اصطلاح بدیع ). رجوع به تنسیق صفات شود.

فرهنگ عمید

نظم و نسق دادن، ترتیب دادن و آراستن.

پیشنهاد کاربران

نقد و بررسی کردن


کلمات دیگر: