کلمه جو
صفحه اصلی

سوزناک


مترادف سوزناک : جگرخراش، دردناک، دلخراش، حزین، حزن انگیز، حزن آور، باسوز

فارسی به انگلیسی

plaintive, touching


heart-rending, moving, plaintive, sad, tragic


heart-rending, plaintive, sad, tragic, moving, touching

مترادف و متضاد

جگرخراش، دردناک، دلخراش


حزین، حزن‌انگیز، حزن‌آور


باسوز


۱. جگرخراش، دردناک، دلخراش
۲. حزین، حزنانگیز، حزنآور
۳. باسوز


sad (صفت)
فجیع، غمگین، نژند، دلتنگ، محزون، اندوهناک، پژمرده، مکدر، سوزناک، غمناک، اندوگین، افسرده و ملول

pathetic (صفت)
رقت انگیز، احساساتی، دارای احساسات شدید، تاثر اور، حزن اور، سوزناک

plaintive (صفت)
محزون، سوزناک، ناله امیز، شکوهامیز

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - با سوز دارای سوزش . ۲ - آه و ناله ای که در دل اثر کند .

لغت نامه دهخدا

سوزناک. ( ص مرکب ) سوزنده. دارای سوزش. ( ناظم الاطباء ). || خشک. گداخته : و بهر زمین که خون هابیل چکید سوزناک باشد وتا قیامت گیاه از آن زمین نروید. ( قصص الانبیاء ). و بعضی [ از خاک ] سوزناک است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || سوزان. تفته. محزون. غمناک :
قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود
چون همی سوزدجهان از وی معطر می شود.
سعدی.
سوزناک افتاده چون پروانه ام در پای تو
خود نمی سوزد دلت چون شمع بر بالین من.
سعدی.
|| حزین و حزن آور. ( ناظم الاطباء ) :
شعرمن زآن سوزناک آمد که غم
خاطر گوهرفشانم سوخته ست.
خاقانی.
نوحه گر گوید حدیث سوزناک
لیک کو سوز دل و دامان چاک.
مولوی.
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجب است اگر نسوزم چو بر آتشم نشانی.
سعدی.
بخاطرم غزلی سوزناک میگذرد
زبانه میزنداز تنگنای دل بزبان.
سعدی.

فرهنگ عمید

۱. دارای سوز و سوزش.
۲. [مجاز] ویژگی آه وناله ای که در دل اثر کند و دل را بسوزاند.

جدول کلمات

جگر خراش


کلمات دیگر: