کلمه جو
صفحه اصلی

مذبوح


مترادف مذبوح : ذبح شده، گلوبریده، تلاش بی ثمر، کوشش بی اثر

برابر پارسی : کشتار، گلو بریده، دست وپا زده

فارسی به انگلیسی

slaughtered

مترادف و متضاد

ذبح‌شده، گلوبریده


تلاش بی‌ثمر، کوشش بی‌اثر


۱. ذبحشده، گلوبریده
۲. تلاش بیثمر، کوشش بیاثر


فرهنگ فارسی

گلوبریده شده
( اسم ) ذبح شده گلوبریده ( حیوان ) . یا حرکت مذبوح . ۱ - حرکتی که مرغ یا جانور ذبح شده در آخرین لحظات حیات انجام دهد . ۲ - کوشش بیفایده .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) گلو بریده ، کشته شده ، ذبح شده .

لغت نامه دهخدا

مذبوح. [ م َ ] ( ع ص ) ذبح کرده شده. ( منتهی الارب ). کشته شده به طریق ذبح. ( ناظم الاطباء ). قتیل. ( متن اللغة ). گلوبریده. نعت مفعولی است از ذبح. || حلال. ( منتهی الارب ). روا. ( یادداشت مؤلف ):کل شی فی البحر مذبوح ؛ ای لایحتاج الی الذابح. ( منتهی الارب )؛ ای حلال اکله و لایحتاج الی الذبح والذابح. ( یادداشت مؤلف ). || مذبوح بها؛ درازلحیه. ( منتهی الارب ). مذبوح ؛ آنکه زیر زنخ وی از ریش پوشیده بود. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ذبح. ذبیح. آنچه که آماده ذبح شده است. ( متن اللغة ).
- حرکت مذبوح ؛ حرکتی که مرغ یا جانور ذبح شده در آخرین لحظات حیات انجام دهد. کنایه از کوشش بیفایده. ( از فرهنگ فارسی معین ). حرکتی بدرد. حرکتی نه به اراده. جنبشی بی اراده و بی نتیجه و بی امیدواری. ( یادداشت مؤلف ). تلاشی از روی کمال یأس و بیهوده. رجوع به مذبوحانه شود.

فرهنگ عمید

۱. گلوبریده شده، سربریده.
۲. (صفت ) [مجاز] با تلاش زیاد و بی فایده.


کلمات دیگر: