کلمه جو
صفحه اصلی

سیراب


مترادف سیراب : اشباع، سرشار، سیر

متضاد سیراب : تشنه، عطشان، عطش زده

فارسی به انگلیسی

drunk to satiety, completely irrigated, thoroughly irrigated, waterlogged

drunk to satiety, thoroughly irrigated


waterlogged


مترادف و متضاد

drunk to satiety (صفت)
سیراب

watered (صفت)
سیراب

irrigated (صفت)
سیراب

saturated with water (صفت)
سیراب

اشباع، سرشار، سیر ≠ تشنه، عطشان، عطش‌زده


فرهنگ فارسی

سیرشده از آب، پر آب، سیری از آب، طراوت و آبداری
( صفت ) سیر گردیده از آب پر آب آبدار .
دهی است جزئ دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین .

فرهنگ معین

(ص مر. ) پُر آب ، سیر شده از آب ، طراوت و آبداری .

لغت نامه دهخدا

( سیرآب ) سیرآب. ( ص مرکب ) سیراب.ضد تشنه یعنی کسی و چیزی که از آب سیر باشد. ( آنندراج ) ( غیاث ). ریان. ( منتهی الارب ) ( دهار ) :
ز تخم ستمکاره افراسیاب
نباید که تشنه شود سیرآب.
فردوسی.
خوی گرفته لاله سیرابش از تف نبید
خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار.
( منسوب به فرخی ).
زمین خشک شد سیرآب و باغ زرد شد اخضر
هوای تیره شد روشن جهان پیر شد برنا.
مسعودسعد.
ماه دوهفته ندارد قد و چشم و رخ و زلف
عرعر و نرگس سیرآب و گل سوری و آس.
سوزنی.
فردا به بهشت گشته سیرآب
در کوثر مصطفات جویم.
خاقانی.
نمک در دیده بیخواب میکرد
ز نرگس لاله را سیرآب میکرد.
نظامی.
چشمه مهتاب تو سردی گرفت
لاله سیرآب تو زردی گرفت.
نظامی.
چو سیرآب خواهی شدن ز آب جوی
چرا ریزی از بهر برف آبروی.
سعدی.
ترا حکایت ما مختصر بگوش آید
که حال تشنه نمیدانی ای گل سیرآب.
سعدی.
آری نیلی کز اوست سبطی سیرآب
خون شود آبش بکام قبطی ابتر.
قاآنی.
|| تازه وآبدار. ( آنندراج ). شاداب :
هر سوءالی کز آن گل سیرآب
دوش کردم همه بداد جواب.
عنصری.
لؤلؤ سیراب اقاصی ثغور نواحی آن متبسم و از بوی گل... ( ترجمه محاسن اصفهان ).
دایم گل این بستان سیرآب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی.
حافظ.
|| ( اِ مرکب ) غذایی است که از امعای حیوانات مثل بز و گوسفند با آب سازند و در آن سیر کنند و فقرا خورند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). اشکنبه. شکنبه. سختو :
بهر سیرآب و پاچه و سنگک
خویشتن را زنند بر چنگک.
یحیی شیرازی ( از آنندراج ).
یکی ببوی کباب من آمده سرمست
یکی ز کاسه سیرآب من شده مخمور.
بسحاق اطعمه.

سیراب. ( اِخ ) دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین. دارای 480 تن سکنه. آب آن از رودخانه کلنجین. محصول آنجا غلات ، سیب زمینی ، قلمستان. شغل اهالی زراعت ، قالی وجاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).

سیراب . (اِخ ) دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین . دارای 480 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کلنجین . محصول آنجا غلات ، سیب زمینی ، قلمستان . شغل اهالی زراعت ، قالی وجاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


فرهنگ عمید

۱. سیرشده از آب، پرآب.
۲. تازه، با طراوت.

دانشنامه عمومی

سیرآب (آوج). سیرآب (آوج)، روستایی از توابع بخش آبگرم شهرستان آوج در استان قزوین ایران است.
این روستا در دهستان خرقان شرقی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۶۰ نفر (۶۸خانوار) بوده است.

واژه نامه بختیاریکا

شاد اَو

پیشنهاد کاربران

پر از آب ، سیر شده از آب

سیراب :سیر شدن

سیراب. یا سی راب؟؟کلماتی که اولشان سی دارنند. تورکی اند. مثل سیچان. سیمان. سیما. سینا. سینان. سینان داش ( سنندج ) . سیمرغ. سیچوان. سی ریز. سیرابی راب کلماتی که راب دارنند. تورکی اند. مثل شهراب. کهراب. فاراب. ساراب. داراب. فاراب. زهراب ( ظهراب ) مهراب. میراب.

سیر شدن از اب مخالف تشنه می شود سیراب

سیراب روستای زیبا و با مردمانی مهربان و مهمان نواز و نام خود را از پر آبی و سرسبزی گرفته است که متاسفانه خشکسالی آسیب زیادی به این روستا زده حتما به این روستا سفر کنید و از لبنیات ارگانیک و نان های محلی از خود پذیرایی کنید

سیرآب

سیرابیدن.
سیراباندن کسی.


کلمات دیگر: