کلمه جو
صفحه اصلی

تنگ چشم


مترادف تنگ چشم : اندک بین، بخیل، تنگ نظر، کنس، گرسنه چشم، ممسک

متضاد تنگ چشم : دست ودل باز

فارسی به انگلیسی

insatiable, avaricious, miser, stingy

avaricious, mean, greedy, miserly, stingy, niggard, insatiable


miser, stingy


مترادف و متضاد

penurious (صفت)
خسیس، بی قوت، فقیر، تنگ چشم

اندک‌بین، بخیل، تنگ‌نظر، کنس، گرسنه‌چشم، ممسک ≠ دست‌ودل‌باز


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- آنکه چشمش تنگ است. ۲ - بخیل ممسک خسیس . ۳ - نظر تنگ .

خسیس، آزمند


فرهنگ معین

( ~. چَ یا چِ ) (ص مر. ) بخیل ، ممسک .

لغت نامه دهخدا

تنگ چشم. [ ت َ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از مردم بخیل و ممسک باشد. ( برهان ). کنایه از بخیل و نوکیسه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بخیل و ممسک و نودولت. ( غیاث اللغات ). بخیل و ممسک و فقیر ارذل. ( شرفنامه منیری ). بخیل و ممسک و حریص. ( ناظم الاطباء ). خسیس. لئیم. کوتاه نظر. اندک بین. نظرتنگ. خرده نگرش. بخیل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
تنگ چشمان را ز تو گردی نخیزد تا بود
لن تنالوا البر حتی تنفقوا در حقشان.
سنائی.
فلک هم ،تنگ چشمی دان که بر خوان ، دفع مهمان را
ز روز و شب دو سگ بسته ست خوانسالار دورانش.
خاقانی.
جهان نیز چون تنگ چشمان دور است
از این تنگ چشمی از این تنگ باعی.
خاقانی.
به بخل اندر چو سوزن تنگ چشمی
که تاری ریسمان در چشمت آید.
اثیر اومانی.
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم.
سعدی.
برای حاجت دنیا طمع به خلق نبردم
که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را.
سعدی.
نبینی که چشمانش از کهرباست
وفا جستن ازتنگ چشمان خطاست.
( بوستان ).
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم.
حافظ.
رجوع به تنگ چشمی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود. || مردم نادیده و دیورنگ. ( برهان ). کور و مردم ترک و دیوسار. ( ناظم الاطباء ). || زنی که به غیر از یک شوهر ندیده باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || معشوق را از آن چشم تنگ گویند که به طرف کسی میل نکند و به حسن خود مغرور است یا از جهت حیابود یا آنکه بر حلال خود نظر داشته باشد چنانکه در قرآن مجید در تعریف حوران بهشتی واقع شده که فیهن قاصرات الطرف ؛ ای زنانی که نظر از شوهر خود نگذرانند و استعمال این لفظ در محل تعریف معشوقان خاصه قدماست ، در کلام متأخرین دیده نشده. ( آنندراج ). صفت معشوق آید چرا که بسوی کسی نمی بیند. ( غیاث اللغات ) :
می و مرغ و ریحان و آواز چنگ
بت تنگ چشم اندر آغوش تنگ.
نظامی ( از آنندراج ).
|| ترکان را نیز گویند. ( برهان ). آنکه چشمی خرد و کشیده دارد چون مردم چین و مغول که چشمانی چون چشم ترکان دارند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). کنایه از غلام یا کنیزک ترک است :

تنگ چشم . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از مردم بخیل و ممسک باشد. (برهان ). کنایه از بخیل و نوکیسه . (انجمن آرا) (آنندراج ). بخیل و ممسک و نودولت . (غیاث اللغات ). بخیل و ممسک و فقیر ارذل . (شرفنامه ٔ منیری ). بخیل و ممسک و حریص . (ناظم الاطباء). خسیس . لئیم . کوتاه نظر. اندک بین . نظرتنگ . خرده نگرش . بخیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تنگ چشمان را ز تو گردی نخیزد تا بود
لن تنالوا البر حتی تنفقوا در حقشان .

سنائی .


فلک هم ،تنگ چشمی دان که بر خوان ، دفع مهمان را
ز روز و شب دو سگ بسته ست خوانسالار دورانش .

خاقانی .


جهان نیز چون تنگ چشمان دور است
از این تنگ چشمی از این تنگ باعی .

خاقانی .


به بخل اندر چو سوزن تنگ چشمی
که تاری ریسمان در چشمت آید.

اثیر اومانی .


تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم .

سعدی .


برای حاجت دنیا طمع به خلق نبردم
که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را.

سعدی .


نبینی که چشمانش از کهرباست
وفا جستن ازتنگ چشمان خطاست .

(بوستان ).


عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه ٔ کوثر کنم .

حافظ.


رجوع به تنگ چشمی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود. || مردم نادیده و دیورنگ . (برهان ). کور و مردم ترک و دیوسار. (ناظم الاطباء). || زنی که به غیر از یک شوهر ندیده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || معشوق را از آن چشم تنگ گویند که به طرف کسی میل نکند و به حسن خود مغرور است یا از جهت حیابود یا آنکه بر حلال خود نظر داشته باشد چنانکه در قرآن مجید در تعریف حوران بهشتی واقع شده که فیهن ّ قاصرات الطرف ؛ ای زنانی که نظر از شوهر خود نگذرانند و استعمال این لفظ در محل تعریف معشوقان خاصه ٔ قدماست ، در کلام متأخرین دیده نشده . (آنندراج ). صفت معشوق آید چرا که بسوی کسی نمی بیند. (غیاث اللغات ) :
می و مرغ و ریحان و آواز چنگ
بت تنگ چشم اندر آغوش تنگ .

نظامی (از آنندراج ).


|| ترکان را نیز گویند. (برهان ). آنکه چشمی خرد و کشیده دارد چون مردم چین و مغول که چشمانی چون چشم ترکان دارند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کنایه از غلام یا کنیزک ترک است :
روزی آن تنگ چشم با دل تنگ
بود خلوت نشسته با سرهنگ .

نظامی .


تنگ چشمی ز تنگ چشمی دور
همه سروی ز خاک و او از نور.

نظامی .


شاه از آن تنگ چشم چین پرورد
خواست کز خاطرش فشاند گرد.

نظامی .


ز تیغ تنگ چشمان حصاری
قدرخان را در آن در تنگباری .

نظامی .


گفت کای تنگ چشم تاتاری
صید ما را به چشم درناری .

نظامی .


همه تنگ چشمان مردم فریب
فرشته ز دیدارشان ناشکیب .

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. دارای چشمان کوچک و تنگ.
۲. [مجاز] بخیل، ممسک، خسیس، نظرتنگ.
۳. [مجاز] حریص، طمع کار.

پیشنهاد کاربران

چشم تنگ ترکان :
دکتر شفیعی کدکنی در مورد " چشم تنگ ترکان" می نویسد : ( ( ترکان مهاجر به سرزمین های ایرانی که از آن سوی مرزهای شرقی آمده بودند و بیشتر سپاهیان و بردگان را تشکیل می دادند به داشتن چشمان تنگ معروف بوده اند و تصاویر بسیاری در باب تنگی چشم اینان ( که ضمناً زیبا نیز شناخته می شده است ) در شعر فارسی و عربی قرون چهارم و پنجم دیده می شود. ) )
( ( می نبینید آن سفیهانی که تُرکی کرده اند
همچو چشم تنگِ ترکان گورِ ایشان تنگ و تار ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 326. )

اندک بین، بخیل، تنگ نظر، کنس، گرسنه چشم، ممسک، خسیس


کلمات دیگر: