کلمه جو
صفحه اصلی

تماشایی


مترادف تماشایی : پرشور، جالب، زیبا، سرگرم کننده، مشغول کننده ، دیدنی، بیننده، تماشاچی

متضاد تماشایی : خسته کننده

فارسی به انگلیسی

scenic, spectacular, worth seeing, picturesque, interesting, must-see


colorful, picturesque, scenic, sight, spectacular


interesting to see, worth seeing, spectacular, as good as a play, colorful, picturesque, scenic, sight, eyeful

مترادف و متضاد

اسم ≠ خسته‌کننده


پرشور، جالب، زیبا


سرگرم‌کننده، مشغول‌کننده ≠ دیدنی


۱. پرشور، جالب، زیبا
۲. سرگرمکننده، مشغولکننده ≠ خستهکننده
۳. دیدنی
۴. بیننده، تماشاچی


spectacular (صفت)
تماشایی

فرهنگ فارسی

سزاوار تماشا، جالب، چشمگیر


هرچیزدیدنی وقابل تماشا، تماشاچی هم گفته شده
مردم تماشاچی . نظارگی و بیننده . نظاره .

لغت نامه دهخدا

تماشایی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) مردم تماشاچی. ( ناظم الاطباء ). نظارگی و بیننده. ( آنندراج ). تماشاگر. ( آنندراج ). نظاره. آنکه تماشا کند ج ، تماشائیان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
درخور بوستانسرای ترا
زهره و مشتری تماشائی.
سیدحسن غزنوی.
عروس حسن ترا هیچ درنمی یابد
بگاه جلوه مگردیده تماشایی.
عراقی همدانی.
بیا تا در تماشای خرابات
چو رندان تماشایی بباشیم.
عطار.
منع نظاره روا نیست تماشایی را
ور نه فرقی نبود زشتی و زیبایی را.
نشاط.
تعجب دارد این صورت تماشا دارد این معنی.
جهان محو تماشا و تماشایی نمی بینم.
سالک یزدی ( از آنندراج ).
حسن مستور نظرهاست که جز صورت خویش
بهره ای نیست ز آیینه تماشایی را.
ملانوعی ( ایضاً ).
رجوع به تماشاچی شود. || درخور تماشا. درخور نظاره. جای تعجب و عبرت :
به بزمگاه چمن رو که خوش تماشایی است
چو لاله کاسه نسرین و ارغوان گیرد.
حافظ.
رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ عمید

۱. هرچیز دیدنی و قابل تماشا.
۲. (اسم، صفت نسبی ) [قدیمی] تماشاچی.

پیشنهاد کاربران

خیره کننده


کلمات دیگر: