کلمه جو
صفحه اصلی

اسکان


مترادف اسکان : استقرار، تخت قاپو، جایدهی، سکونت

فارسی به انگلیسی

settling

فارسی به عربی

سکن

عربی به فارسی

تطبيق , موافقت , جا , منزل , مناسب , خوش محضر , همسازي , تطابق , وسايل راحتي , سازش با مقتضيات محيط , وام , کمک , مساعده , تهيه جا , خانه ها (بطور کلي) , مسکن , خانه سازي


مترادف و متضاد

habitation (اسم)
منزل، مسکن، سکنی، مستعمره، سکونت، مکان، اسکان

استقرار، تخت‌قاپو، جایدهی، سکونت


فرهنگ فارسی

ساکن کردن، ساکن وبی حرکت کردن، آرام کردن، آرام دادن، جادادن، درجائی نشاندن، جای دادن کسی رادرخانه
( مصدر ) ۱ - ساکن کردن . ۲ - خانه نشین کردن . یا اسکان ایلات . خانه نشین کردن ایلها .
ده جزئ دهستان کزاز سفلی بخش سره بند شهرستان اراک شمال آستانه راه اراک به بروجرد - کوهستان سردسیر .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - ساکن کردن . ۲ - خانه نشین کردن .

لغت نامه دهخدا

اسکان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَکن .


اسکان . [ اِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کزاز سفلی بخش سره بند شهرستان اراک ، در 24000 گزی شمال آستانه و 6000 گزی راه اراک به بروجرد. کوهستان ، سردسیر. سکنه 797 تن . شیعه ، فارسی . آب آن از رودخانه ٔ دوآب و چشمه سراب . محصول آن غلات ، چغندر قند، انگور، میوه جات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن مالرو و از فر میتوان اتومیبل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13).


اسکان . [ اِ ] (ع مص ) آرام کردن . (منتهی الارب ). آرامانیدن . (زوزنی ). || بی حرکت ساختن حرف را. (منتهی الارب ). بی حرکت کردن حرف . ساکن خواندن و بی حرکت ادا کردن حرفی . ضدقلقلة. عبارت است از سلب حرکت در مواردی که حرف موقوف ٌعلیه کسره یا فتحه یا ضمه داشته باشد، و حروف اسکان 23 است (یعنی همه ٔ حروف غیر از پنج حرف ج ، د، ق ، ط، ب ). || جای دادن کسی را در خانه . (منتهی الارب ). در جای فروآوردن . (تاج المصادر بیهقی ) : صلی اﷲ علیه صلوة اسکنه بها فی جنات النعیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). || مسکین گردانیدن . || مسکین شدن . (منتهی الارب ). || آرامیدن . (زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ).


اسکان. [ اِ ] ( ع مص ) آرام کردن. ( منتهی الارب ). آرامانیدن. ( زوزنی ). || بی حرکت ساختن حرف را. ( منتهی الارب ). بی حرکت کردن حرف. ساکن خواندن و بی حرکت ادا کردن حرفی. ضدقلقلة. عبارت است از سلب حرکت در مواردی که حرف موقوف ٌعلیه کسره یا فتحه یا ضمه داشته باشد، و حروف اسکان 23 است ( یعنی همه حروف غیر از پنج حرف ج ، د، ق ، ط، ب ). || جای دادن کسی را در خانه. ( منتهی الارب ). در جای فروآوردن. ( تاج المصادر بیهقی ) : صلی اﷲ علیه صلوة اسکنه بها فی جنات النعیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300 ). || مسکین گردانیدن. || مسکین شدن. ( منتهی الارب ). || آرامیدن. ( زوزنی ) ( ترجمان القرآن جرجانی ).

اسکان. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ سَکن.

اسکان. [ اِ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان کزاز سفلی بخش سره بند شهرستان اراک ، در 24000 گزی شمال آستانه و 6000 گزی راه اراک به بروجرد. کوهستان ، سردسیر. سکنه 797 تن. شیعه ، فارسی. آب آن از رودخانه دوآب و چشمه سراب. محصول آن غلات ، چغندر قند، انگور، میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو و از فر میتوان اتومیبل برد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13 ).

فرهنگ عمید

۱. ساکن کردن، سکونت دادن.
۲. (ادبی ) ساکن و بی حرکت خواندن حرفی، ساکن کردن.

دانشنامه عمومی

اسکان می تواند به موارد زیر اشاره کند:
مسکن

پیشنهاد کاربران

زبان این روستا گویشی از زبان لری است نه فارسی کامل

منزل ٬ خانه ٬ سکونت گاه


کلمات دیگر: