کلمه جو
صفحه اصلی

مرتعش


مترادف مرتعش : رعشه ناک، لرزان، لرزنده، متزلزل

برابر پارسی : لرزان، جنبان، لرزنده

فارسی به انگلیسی

quavery, trembly, tremulous, vibrant, wavery, [adj.] trembling, wobbly

trembling


quavery, trembly, tremulous, vibrant, wobbly


فارسی به عربی

مرتجف

مترادف و متضاد

tremulous (صفت)
بیمناک، ترسان، لرزنده، مرتعش، لرزش دار، تحریر دار

tremulant (صفت)
ترسان، لرزش، مرتعش، تحریر، لرزش دار

vibratile (صفت)
جنبنده، لرزنده، مرتعش، قابل لرزش و ارتعاش، قابل اهتزاز

vibrant (صفت)
لرزان، مرتعش، پرطراوت و چالاک، به تپش درآمده، در حال جنبش، تکریری

quavery (صفت)
مرتعش

vibrating (صفت)
مرتعش

shuddering (صفت)
مرتعش

trembling (صفت)
متزلزل، مرتعش

shivery (صفت)
شکننده، لرزه، لرزان، مرتعش

trepid (صفت)
ترسان، ترسناک، لرزان، مرتعش، مرتعش کننده

tottery (صفت)
سست، متزلزل، لرزان، مرتعش، ناپآیدار

trembly (صفت)
لرزان، مرتعش، رعشه دار

رعشه‌ناک، لرزان، لرزنده


متزلزل


۱. رعشهناک، لرزان، لرزنده
۲. متزلزل


فرهنگ فارسی

لرزان، لرزنده
( اسم ) لرزنده لرزان : این شنیدم لیک پیری مرتعش دست لرزان جسم تو نامنتعش . ( مثنوی . ) جمع : مرتعشین .

آنچه حول وضعیت تعادل خود در حال ارتعاش باشد یا دارای مشخصۀ ارتعاش باشد متـ . ارتعاشی 1


فرهنگ معین

(مُ تَ عِ ) [ ع . ] (اِفا. ) لرزان ، لرزنده ، دارای ارتعاش .

لغت نامه دهخدا

مرتعش. [ م ُ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) رعشه دار. لرزان. ( غیاث اللغات ). لرزنده. ( آنندراج ). مرتعد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). که لرزش و ارتعاش دارد. رجوع به ارتعاش شود :
مرتعش را کی پشیمان دیده ای
بر چنین جبری تو برچفسیده ای.
مولوی.
ز آن پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش.
مولوی.
این شنیدم لیک پیری مرتعش
دست لرزان جسم تونامنتعش.
مولوی.

فرهنگ عمید

لرزان، لرزنده.

فرهنگستان زبان و ادب

{vibrating} [فیزیک] آنچه حول وضعیت تعادل خود در حال ارتعاش باشد یا دارای مشخصۀ ارتعاش باشد متـ . ارتعاشی 1

جدول کلمات

لرزان

پیشنهاد کاربران

لقب یکی از پیران صوفیه بوده است

رعشه ناک، لرزان، لرزنده، متزلزل


لرزان ، لرزنده ، جنبان


کلمات دیگر: