نیم پخته
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
نادر
مترادف و متضاد
غریب، رقیق، لطیف، خام، نادر، کمیاب، کم، نیم پخته، نایاب
خیس، بی مصرف، نیم پخته، اشباع شده، جوشانده، چروکیده و پژمرده، گیج و کند ذهن
خل، خام، ناپخته، ناقص، بی تجربه، نیم پخته
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنچه که خوب پخته نشده : نیم جوش نیم پز .
لغت نامه دهخدا
نیم پخته. [ پ ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نیم طبخ شده. ( یادداشت مؤلف ). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است. || نیم رس. میوه ای که کاملاً رسیده نیست. || که به حد کمال نرسیده است. تازه کار :
با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق
خام از عذاب سوختگان بی خبر بود.
با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق
خام از عذاب سوختگان بی خبر بود.
سعدی.
کلمات دیگر: