کلمه جو
صفحه اصلی

تمجمج


مترادف تمجمج : جویده جویده حرف زدن، من ومن کردن، تانی، درنگ، مکث، سخن نامفهوم گفتن

مترادف و متضاد

۱. جویدهجویدهحرف زدن، منومن کردن
۲. تانی، درنگ، مکث
۳. سخن نامفهوم گفتن


incoherence (اسم)
نا سازگاری، تناقض، ناجوری، عدم ربط، تمجمج، عدم چسبندگی

dodge (اسم)
عیاری، عمل شیطانی، جاخالی، اهمال، تمجمج

فرهنگ فارسی

جنبیدن، لرزیدن، س ن ناپیداگفتن، کلمات نامفهوم
( مصدر ) کلمات را نامفهوم و جویده جویده ادا کردن سخن نامفهوم گفتن . جمع : تمجمجات .
در تداول فارسی زبانان سخن در دهن گردانیدن . بی هویدا گفتن .

فرهنگ معین

(تَ مَ جْ مُ ) [ ع . ] (مص ل . ) سخن را نامفهوم ادا کردن .

لغت نامه دهخدا

تمجمج . [ ت َ م َ م ُ ] (ع مص ) عیب کردن خواستن ترا. (منتهی الارب ). || لرزیدن و جنبیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لرزیدن کفل . (از اقرب الموارد).


تمجمج. [ ت َ م َ م ُ ] ( ع مص ) عیب کردن خواستن ترا. ( منتهی الارب ). || لرزیدن و جنبیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). لرزیدن کفل. ( از اقرب الموارد ).

تمجمج. [ ت َ م َ م ُ ] ( ع مص ) در تداول فارسی زبانان سخن در دهن گردانیدن. بی هویدا گفتن. سخن ناپیدا گفتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کلمات را نامفهوم و جویده جویده ادا کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).

تمجمج . [ ت َ م َ م ُ ] (ع مص ) در تداول فارسی زبانان سخن در دهن گردانیدن . بی هویدا گفتن . سخن ناپیدا گفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمات را نامفهوم و جویده جویده ادا کردن . (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

۱. کلمات را جویده و نامفهوم ادا کردن، سخن ناپیدا گفتن.
۲. [قدیمی] جنبیدن.
۳. [قدیمی] لرزیدن.


کلمات دیگر: