کلمه جو
صفحه اصلی

بنا نهادن


مترادف بنا نهادن : ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن ، بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، اساس قرار دادن، بنا قراردادن، قرار گذاشتن

متضاد بنا نهادن : ویران کردن، خراب کردن

برابر پارسی : بنیادنهادن، ساختن، برپاکردن

فارسی به انگلیسی

establish, father, to build, to found, to begin

to build, to found, to begin


establish, father


فارسی به عربی

اسس

مترادف و متضاد

ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن ≠ ویران کردن، خراب کردن


۱. ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن ≠ ویران کردن، خراب کردن
۲. بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن
۳. تاسیس کردن
۴. اساس قرار دادن، بنا قراردادن
۵. قرار گذاشتن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ساختمان کردن . ۲ - قرار گذاشتناساس نهادن .

لغت نامه دهخدا

بنا نهادن. [ ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) بنیان گذاشتن. پی افکندن :
نور چشمم بنانهاده تست
دل و جان هر دو بازداده تست.
نظامی.
ملک کیخسرو چون بکوه اندس و ماهین رسید، دیه قردین بنا نهاد. ( تاریخ قم ص 81 ).
چنانکه صاحب فرخنده خوی مجدالدین
که بیخ اجر نشاند و بنای خیر نهاد.
سعدی.
|| قرار گذاشتن. || معمول ساختن. ساختن. مرسوم کردن.

فرهنگ فارسی ساره

بنیادنهادن، بنیان نهادن


پیشنهاد کاربران

بنیان نهادن


کلمات دیگر: