مترادف مرتب : آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین، بانسق، بانظم، منتظم، منضبط، منظم، مدون
متضاد مرتب : بی انضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب
برابر پارسی : پیاپی، پی درپی، پشت سر هم، بسامان، سازمند
in good shape, regular, proper
straight, neat, orderly, periodically, regular, sequential, shipshape, systematic, taut, tidy, trim
تر وتميز , مرتب , بطور تر وتميز , بطورمنظم , پاکيزه , منظم کردن , اراستن , مرتب کردن
آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین ≠ بیانضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب
بانسق، بانظم، بسامان، منتظم، منضبط، منظم
مدون
۱. آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین
۲. بانسق، بانظم، بسامان، منتظم، منضبط، منظم
۳. مدون ≠ بیانضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب
میرزا بیدل (آنندراج ).
خاقانی .
رودکی .
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 202).
مرتب . [ م ُ رَت ْ ت ِ ] (ع ص ) منظم کننده . ترتیب دهنده . در ترتیب و نظم آورنده . (ناظم الاطباء). || مرتبه دار. این گونه کسان در مجلس شاهان جائی معین داشتند که در آنجا می نشستند و یا می ایستادند. (فرهنگ فارسی معین ) : دبیری معروف مرتب بودی در درگاه کی مرتبت هاء مردم نگاه داشتی از فرزندان تا اصفهبدان تا سرهنگان تا حاجبان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 49). و اینها مرتب خدمت بودند و آینده و رونده بسیار بودند همه از او مرزوق و محفوظ. (چهار مقاله ). ایاز را بخواند و آن زلفین بریده بدید سپاه پشیمانی بر دل او تاختن آورد... و از مقربان و مرتبان کس را زهره ٔ آن نبود که پرسیدی که سبب چیست . (چهارمقاله ). || کسی که صنوف مرتب سازد. (از سمعانی ). || ثابت کننده . استوارکننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترتیب . رجوع به ترتیب شود.
۱. آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده؛ بانظم.
۲. (قید) دائماً؛ همیشه.
۳. منسجم؛ استوار.
۴. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه راتبه و مواجب میگرفته است.
〈 مرتب کردن (ساختن): (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
بسامان، سازمند