کلمه جو
صفحه اصلی

اسیدی


برابر پارسی : ( آسیدی ) مشگیزه

فارسی به انگلیسی

acid, acidic, tart, acidulous

acid, acidic, acidulous, tart


فارسی به عربی

حامضی

مترادف و متضاد

acidic (صفت)
اسیدی، تشکیل دهندهء اسید، اسید دار

فرهنگ فارسی

عمر بن یزید یکی از شجعان روسای مقدم در ایام بنی مروان .

لغت نامه دهخدا

اسیدی. [ اُ س َی ْ ی ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به اُسید، و آن بطنی است از تمیم بنام اسیدبن عمروبن تمیم. ( انساب سمعانی ).

اسیدی. [ اَ ] ( ص نسبی ) منسوب به اَسید، و به آل اسیدبن ابی العیص از فرزندان عباب و خالد. ( انساب سمعانی ).

اسیدی. [ اَ ] ( اِخ ) ابوخالد عبدالعزیزبن معویةبن عبدالعزیزبن امیةبن خلدبن عبدالرحمن بن سعیدبن عبدالرحمن بن عباب بن اسدبن ابی العیص الاسیدی. وی از محمدبن عبداﷲ الانصاری بصری و ابی عاصم اسحاق بن مخلد بصری و جز آنان روایت دارد و از اوابوعمروبن السماک بغدادی و ابوعلی الصفار بغدادی و ابوجعفر الرزاز بغدادی روایت کنند. ( انساب سمعانی ).

اسیدی. [ اُ س َی ْ ی ِ ] ( اِخ ) حنظلةبن الربیع الکاتب. صحابی است. ( انساب سمعانی ). وی کاتب وحی پیغمبر بود. ( تاریخ گزیده ج 1 ص 223 ).

اسیدی. [ اَ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن عتاب بن اسید الاسیدی. از مردم مکه و از امرای آن ناحیه. رسول ( ص ) او را با صغر سن وی بر مکه ولایت داد، و اسیدی بگاه وفات رسول اکرم آنجا بود و گویند این عبدالرحمن در یوم جمل با طلحه و زبیر بود. ( انساب سمعانی ).

اسیدی. [ اُ س َی ْ ی ِ ]( اِخ ) عمربن یزید. یکی از شجعان رؤسای مقدم در ایام بنی مروان. روزی یزیدبن عبدالملک او را یاد کرده گفت : هذا رجل العراق. وی بدست مالک المنذربن الجارود بسال 109 هَ. ق. مقتول شد. ( اعلام زرکلی ج 2 ص 725 ).

اسیدی . [ اَ ] (اِخ ) ابوخالد عبدالعزیزبن معویةبن عبدالعزیزبن امیةبن خلدبن عبدالرحمن بن سعیدبن عبدالرحمن بن عباب بن اسدبن ابی العیص الاسیدی . وی از محمدبن عبداﷲ الانصاری بصری و ابی عاصم اسحاق بن مخلد بصری و جز آنان روایت دارد و از اوابوعمروبن السماک بغدادی و ابوعلی الصفار بغدادی و ابوجعفر الرزاز بغدادی روایت کنند. (انساب سمعانی ).


اسیدی . [ اَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عتاب بن اسید الاسیدی . از مردم مکه و از امرای آن ناحیه . رسول (ص ) او را با صغر سن وی بر مکه ولایت داد، و اسیدی بگاه وفات رسول اکرم آنجا بود و گویند این عبدالرحمن در یوم جمل با طلحه و زبیر بود. (انساب سمعانی ).


اسیدی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به اَسید، و به آل اسیدبن ابی العیص از فرزندان عباب و خالد. (انساب سمعانی ).


اسیدی . [ اُ س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) حنظلةبن الربیع الکاتب . صحابی است . (انساب سمعانی ). وی کاتب وحی پیغمبر بود. (تاریخ گزیده ج 1 ص 223).


اسیدی . [ اُ س َی ْ ی ِ ] (ص نسبی ) منسوب به اُسید، و آن بطنی است از تمیم بنام اسیدبن عمروبن تمیم . (انساب سمعانی ).


اسیدی . [ اُ س َی ْ ی ِ ](اِخ ) عمربن یزید. یکی از شجعان رؤسای مقدم در ایام بنی مروان . روزی یزیدبن عبدالملک او را یاد کرده گفت : هذا رجل العراق . وی بدست مالک المنذربن الجارود بسال 109 هَ . ق . مقتول شد. (اعلام زرکلی ج 2 ص 725).


دانشنامه عمومی

آسی دی. آسی دی در معانی زیر کاربرد دارد:
آرتور کانن دویل (Arthur Conan Doyle)
دیفرانسیل (خودرو) (Differential (mechanical device))


کلمات دیگر: