مترادف مخیر : آزاد، صاحب اختیار، مختار، برگزیده، گزیده، انتخاب شده
مخیر
مترادف مخیر : آزاد، صاحب اختیار، مختار، برگزیده، گزیده، انتخاب شده
مترادف و متضاد
۱. آزاد، صاحباختیار، مختار
۲. برگزیده، گزیده، انتخابشده
فرهنگ فارسی
اختیارداده شده، صاحب اختیار
( اسم ) ۱- عمل خیر کننده . ۲- سخی .
شراب آمیخته
( اسم ) ۱- عمل خیر کننده . ۲- سخی .
شراب آمیخته
فرهنگ معین
(مُ خَ یِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - عمل خیر کننده . ۲ - سخی .
(مُ خَ یَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) اختیار داده شده .
(مُ خَ یَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) اختیار داده شده .
(مُ خَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - عمل خیر کننده . 2 - سخی .
(مُ خَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) اختیار داده شده .
لغت نامه دهخدا
مخیر. [ م ُ خ َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) اختیار به کسی دهنده.( غیاث ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).کسی که اختیار می دهد. ( ناظم الاطباء ). || مرد نیکوتر و بسیار خیر کننده و سخی. ( غیاث ) ( آنندراج ). سخی و آنکه خیرات بسیار می کند و نیکوکار و مرد نیکوتر. ( ناظم الاطباء ). || آنکه برمی گزیند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخییر شود.
مخیر. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع ص ) اختیارداده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) :
در سجده نکردنش چه گویی
مجبور بده ست یا مخیر.
اگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب.
پس تو میان این و آن واسطه مخیری.
راهی بسوی هاویه اکنون مخیری.
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را.
- مخیر گردانیدن ؛ اختیار دادن. مختار گردانیدن : آن گاه نفس خویش را میان چهار کار... مخیر گردانیدم. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 44 ). در مقام و مسکن او را مخیر گردانید تاهر کجا که خواهد از ممالک سلطان متوطن شود. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25 ).
|| برگزین. ( دهار چ بنیاد فرهنگ ). برگزیده و تفصیل داده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
زو مخیرتر ملک هرگز نبیند صدر و گاه
زو مبارزتر ملک هرگز نبیند اسب و زین.
مخصوص بدان بیعت و از خلق مخیر.
که زین هر چه گفتم به است و مخیر.
ایا مر ترا کرده از بهر شاهی
خدا از همه تاجداران مخیر.
مخیر. [ م َ ] ( ع ص ) شراب آمیخته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شیر آمیخته به آب. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ).
مخیر. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع ص ) اختیارداده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) :
در سجده نکردنش چه گویی
مجبور بده ست یا مخیر.
ناصرخسرو.
به طوع خدمت شمشیر و حربه تو کننداگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب.
مسعودسعد ( دیوان ص 24 ).
سلطنت و خلیفتی چون دو طرف نهاد حق پس تو میان این و آن واسطه مخیری.
خاقانی.
راهی بسوی عاقبت خیر می رودراهی بسوی هاویه اکنون مخیری.
سعدی.
- مخیر کردن ؛ اختیار دادن. مختار ساختن : و مردم را که اینجااند لشکریان وخدمتکاران مخیر کن تا هر کسی که خواهد که نزدیک مأمون رود او را باز نداری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27 ).گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را.
سعدی.
و رجوع به همین ترکیب ذیل معنی بعد شود.- مخیر گردانیدن ؛ اختیار دادن. مختار گردانیدن : آن گاه نفس خویش را میان چهار کار... مخیر گردانیدم. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 44 ). در مقام و مسکن او را مخیر گردانید تاهر کجا که خواهد از ممالک سلطان متوطن شود. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25 ).
|| برگزین. ( دهار چ بنیاد فرهنگ ). برگزیده و تفصیل داده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
زو مخیرتر ملک هرگز نبیند صدر و گاه
زو مبارزتر ملک هرگز نبیند اسب و زین.
فرخی.
آنها همه یاران رسول اند بهشتی مخصوص بدان بیعت و از خلق مخیر.
ناصرخسرو.
غرض جز رسول مخیر چه دانی که زین هر چه گفتم به است و مخیر.
ناصرخسرو.
- مخیر کردن ؛ برگزیدن : ایا مر ترا کرده از بهر شاهی
خدا از همه تاجداران مخیر.
فرخی.
مخیر. [ م َ ] ( ع ص ) شراب آمیخته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شیر آمیخته به آب. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ).
مخیر. [ م َ ] (ع ص ) شراب آمیخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شیر آمیخته به آب . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مخیر. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع ص ) اختیارداده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
در سجده نکردنش چه گویی
مجبور بده ست یا مخیر.
به طوع خدمت شمشیر و حربه ٔ تو کنند
اگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب .
سلطنت و خلیفتی چون دو طرف نهاد حق
پس تو میان این و آن واسطه ٔ مخیری .
راهی بسوی عاقبت خیر می رود
راهی بسوی هاویه اکنون مخیری .
- مخیر کردن ؛ اختیار دادن . مختار ساختن : و مردم را که اینجااند لشکریان وخدمتکاران مخیر کن تا هر کسی که خواهد که نزدیک مأمون رود او را باز نداری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27).
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را.
و رجوع به همین ترکیب ذیل معنی بعد شود.
- مخیر گردانیدن ؛ اختیار دادن . مختار گردانیدن : آن گاه نفس خویش را میان چهار کار... مخیر گردانیدم . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 44). در مقام و مسکن او را مخیر گردانید تاهر کجا که خواهد از ممالک سلطان متوطن شود. (ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25).
|| برگزین . (دهار چ بنیاد فرهنگ ). برگزیده و تفصیل داده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
زو مخیرتر ملک هرگز نبیند صدر و گاه
زو مبارزتر ملک هرگز نبیند اسب و زین .
آنها همه یاران رسول اند بهشتی
مخصوص بدان بیعت و از خلق مخیر.
غرض جز رسول مخیر چه دانی
که زین هر چه گفتم به است و مخیر.
- مخیر کردن ؛ برگزیدن :
ایا مر ترا کرده از بهر شاهی
خدا از همه تاجداران مخیر.
در سجده نکردنش چه گویی
مجبور بده ست یا مخیر.
ناصرخسرو.
به طوع خدمت شمشیر و حربه ٔ تو کنند
اگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب .
مسعودسعد (دیوان ص 24).
سلطنت و خلیفتی چون دو طرف نهاد حق
پس تو میان این و آن واسطه ٔ مخیری .
خاقانی .
راهی بسوی عاقبت خیر می رود
راهی بسوی هاویه اکنون مخیری .
سعدی .
- مخیر کردن ؛ اختیار دادن . مختار ساختن : و مردم را که اینجااند لشکریان وخدمتکاران مخیر کن تا هر کسی که خواهد که نزدیک مأمون رود او را باز نداری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27).
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را.
سعدی .
و رجوع به همین ترکیب ذیل معنی بعد شود.
- مخیر گردانیدن ؛ اختیار دادن . مختار گردانیدن : آن گاه نفس خویش را میان چهار کار... مخیر گردانیدم . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 44). در مقام و مسکن او را مخیر گردانید تاهر کجا که خواهد از ممالک سلطان متوطن شود. (ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25).
|| برگزین . (دهار چ بنیاد فرهنگ ). برگزیده و تفصیل داده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
زو مخیرتر ملک هرگز نبیند صدر و گاه
زو مبارزتر ملک هرگز نبیند اسب و زین .
فرخی .
آنها همه یاران رسول اند بهشتی
مخصوص بدان بیعت و از خلق مخیر.
ناصرخسرو.
غرض جز رسول مخیر چه دانی
که زین هر چه گفتم به است و مخیر.
ناصرخسرو.
- مخیر کردن ؛ برگزیدن :
ایا مر ترا کرده از بهر شاهی
خدا از همه تاجداران مخیر.
فرخی .
مخیر. [ م ُ خ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) اختیار به کسی دهنده .(غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).کسی که اختیار می دهد. (ناظم الاطباء). || مرد نیکوتر و بسیار خیر کننده و سخی . (غیاث ) (آنندراج ). سخی و آنکه خیرات بسیار می کند و نیکوکار و مرد نیکوتر. (ناظم الاطباء). || آنکه برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخییر شود.
فرهنگ عمید
۱. [مقابلِ مجبور] اختیارداده شده، صاحب اختیار، دارای اختیار.
۲. [قدیمی] برگزیده.
۲. [قدیمی] برگزیده.
پیشنهاد کاربران
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و هنه نعمت فردوس شما را
دوست ما را و هنه نعمت فردوس شما را
کلمات دیگر: