کلمه جو
صفحه اصلی

مربوط بودن

فارسی به انگلیسی

apply, cohere, deal, refer, regard, touch

فارسی به عربی

دب

مترادف و متضاد

bear (فعل)
تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن

appertain (فعل)
وابسته بودن، مربوط بودن، متعلق بودن، اختصاص داشتن

depend (فعل)
وابسته بودن، مربوط بودن، موکول بودن، توکل کردن، منوط بودن

pertain (فعل)
وابسته بودن، مربوط بودن، متعلق بودن


کلمات دیگر: