کلمه جو
صفحه اصلی

تلون


مترادف تلون : تبدل، تغیر، تنوع، رنگارنگی، سالوس، ظاهرنمایی

برابر پارسی : رنگارنگی

فارسی به انگلیسی

varsatility, capriciousness, fickleness


moodiness, oscillation, varsatility, capriciousness, fickleness

moodiness, oscillation


مترادف و متضاد

تبدل، تغیر، تنوع، رنگارنگی، سالوس، ظاهرنمایی


mutability (اسم)
بی قراری، بی ثباتی، تغییر پذیری، تلون

فرهنگ فارسی

دارای رنگ شدن، رنگ برنگ شدن، هردم برنگی در آمدن
۱ -( مصدر ) گونه گرفتن دارای رنگ شدن . ۲ - رنگارنگ شدن رنگ برنگ گشتن . ۳ - رنگارنگی . جمع : تلونات .
حاجت .

فرهنگ معین

(تَ لَ وُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) رنگ به رنگ گشتن ، هر لحظه به رنگی درآمدن .

لغت نامه دهخدا

تلون. [ ت َ ل َوْ وُ ] ( ع مص ) برنگ شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). رنگ به رنگ شدن. ( دهار ) ( مجمل اللغة ). رنگ گرفتن. ( زوزنی ). گوناگون شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رنگ گرفتن و رنگی غیر از رنگ خود گرفتن. ( از اقرب الموارد ). رنگارنگ شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || مختلف شدن رنگ چیزی. || مختلف شدن خوی مرد. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) بی ثباتی و بی قراری و ناپایداری و خودسری و اضطراب و عدم راحت و عدم ثبات و تغییر. ( ناظم الاطباء ) :
بگذر از مستی و مستی بخش باش
زین تلون نقل کن در استواش.
مولوی.
- تلون طبع ؛ بی ثباتی طبع. گوناگونی و ناپایداری خوی و طبع. بر یک خوی نبودن. دمدمی بودن. تلون مزاج : و حکما گفته اند از تلون طبع پادشاهان بر حذر باید بود. ( گلستان ).
- تلون مزاج ؛ تلون طبع. گوناگونی خلق و خوی کسی در اوقات مختلف. رجوع به تلون و تلون طبع شود.

تلون. [ ت ُ ] ( ع اِ ) حاجت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حاجت ودرنگی و دیری. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تلونة شود.

تلون . [ ت َ ل َوْ وُ ] (ع مص ) برنگ شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رنگ به رنگ شدن . (دهار) (مجمل اللغة). رنگ گرفتن . (زوزنی ). گوناگون شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رنگ گرفتن و رنگی غیر از رنگ خود گرفتن . (از اقرب الموارد). رنگارنگ شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || مختلف شدن رنگ چیزی . || مختلف شدن خوی مرد. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) بی ثباتی و بی قراری و ناپایداری و خودسری و اضطراب و عدم راحت و عدم ثبات و تغییر. (ناظم الاطباء) :
بگذر از مستی و مستی بخش باش
زین تلون نقل کن در استواش .

مولوی .


- تلون طبع ؛ بی ثباتی طبع. گوناگونی و ناپایداری خوی و طبع. بر یک خوی نبودن . دمدمی بودن . تلون مزاج : و حکما گفته اند از تلون طبع پادشاهان بر حذر باید بود. (گلستان ).
- تلون مزاج ؛ تلون طبع. گوناگونی خلق و خوی کسی در اوقات مختلف . رجوع به تلون و تلون طبع شود.

تلون . [ ت ُ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حاجت ودرنگی و دیری . (ناظم الاطباء). رجوع به تلونة شود.


فرهنگ عمید

۱. دارای رنگ شدن.
۲. رنگ به رنگ شدن، هر دم به رنگی درآمدن.


کلمات دیگر: