مترادف مدلل : ثابت شده، محرز، محقق، مصرح
مدلل
مترادف مدلل : ثابت شده، محرز، محقق، مصرح
فارسی به انگلیسی
demonstrated, proved
documentary
مترادف و متضاد
معقول، منطقی، فکری، گویا، عقلانی، عقلایی، عقلی، مدلل
ثابتشده، محرز، محقق، مصرح
فرهنگ فارسی
دلیل گفته شده، بادلیل آورده شده
( اسم ) دلیل آورنده ثابت کننده جمع : مدللین .
به دلیل ثابت کننده
( اسم ) دلیل آورنده ثابت کننده جمع : مدللین .
به دلیل ثابت کننده
فرهنگ معین
(مُ دَ لَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) با دلیل آورده شده ، دارای دلیل .
لغت نامه دهخدا
مدلل. [ م ُ دَل ْ ل ِ ] ( ع ص ) به دلیل ثابت کننده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
مدلل. [ م ُ دَل ْ ل َ ] ( ع ص ) به دلیل ثابت کرده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). به دلیل ثابت شده. بادلیل. دلیل دار. مثبت. ثابت. مبرهن. برهانی. موجه. ( یادداشت مؤلف ).
- مدلل داشتن ؛ مدلل کردن. به اثبات رساندن. مبرهن کردن. ثابت کردن.
- مدلل شدن و گشتن ؛ به ثبوت رسیدن.
- مدلل کردن ؛ به ثبوت رساندن. ثابت کردن.درست کردن. به دلیل ثابت کردن. دلیل دادن بر. ( یادداشت مؤلف ).
مدلل. [ م ُ دَل ْ ل َ ] ( ع ص ) به دلیل ثابت کرده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). به دلیل ثابت شده. بادلیل. دلیل دار. مثبت. ثابت. مبرهن. برهانی. موجه. ( یادداشت مؤلف ).
- مدلل داشتن ؛ مدلل کردن. به اثبات رساندن. مبرهن کردن. ثابت کردن.
- مدلل شدن و گشتن ؛ به ثبوت رسیدن.
- مدلل کردن ؛ به ثبوت رساندن. ثابت کردن.درست کردن. به دلیل ثابت کردن. دلیل دادن بر. ( یادداشت مؤلف ).
مدلل . [ م ُ دَل ْ ل َ ] (ع ص ) به دلیل ثابت کرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به دلیل ثابت شده . بادلیل . دلیل دار. مثبت . ثابت . مبرهن . برهانی . موجه . (یادداشت مؤلف ).
- مدلل داشتن ؛ مدلل کردن . به اثبات رساندن . مبرهن کردن . ثابت کردن .
- مدلل شدن و گشتن ؛ به ثبوت رسیدن .
- مدلل کردن ؛ به ثبوت رساندن . ثابت کردن .درست کردن . به دلیل ثابت کردن . دلیل دادن بر. (یادداشت مؤلف ).
مدلل . [ م ُ دَل ْ ل ِ ] (ع ص ) به دلیل ثابت کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
فرهنگ عمید
آنچه برای آن دلیل آورده شده باشد، ثابت شده.
پیشنهاد کاربران
ثابت شده
کلمات دیگر: