کلمه جو
صفحه اصلی

تندرو


مترادف تندرو : بادپا، تیزپر، تیزتک، تیزرو، دونده، راهوار، سبک سیر، سریع، سریع السیر ، بی باک، بی پروا ، افراطی

متضاد تندرو : کندرو، ترسو، جبون، میانه رو

فارسی به انگلیسی

speedster, fanatic, hard-line, immoderate, rabid, swift, rapid, fast, courser, express, radical, spanking, winged, underground

express, fanatic, fast, hard-line, radical, immoderate, rabid, rapid, spanking, winged


فارسی به عربی

سریع , سمامة , صوم

مترادف و متضاد

speedster (اسم)
بادپا، تندرو

racer (اسم)
مسابقه دهنده، تندرو، مسابقه گذار

extremist (صفت)
تندرو، افراطی

fast (صفت)
سفت، تند، سریع، سرزنده، سبک، رنگ نرو، سریع السیر، تندرو، با وفا، فوری، جماز، عجول، جلد و چابک

swift (صفت)
چابک، تردست، فرز، سریع، سریع السیر، تندرو، چابک دست، باسرعت

rapid (صفت)
تند، چابک، سریع، سریع السیر، تندرو

بادپا، تیزپر، تیزتک، تیزرو، دونده، راهوار، سبک‌سیر، سریع، سریع‌السیر ≠ کندرو


۱. بادپا، تیزپر، تیزتک، تیزرو، دونده، راهوار، سبکسیر، سریع، سریعالسیر ≠ کندرو
۲. بیباک، بیپروا ≠ ترسو، جبون
۳. افراطی ≠ میانهرو


فرهنگ فارسی

تندرونده، تندرفتار، تیزرفتار، ضدکندرو، بی باک، تندروی، ترشرو، بداخم، بخیل
( صفت ) ۱- آنکه در حرکت و رفتن سریع باشد مقابل کند رو . ۲ - بی باک بی پروا .

نوعی سامانۀ اتوبوس‌رانی که در مسیری ویژه و با سرعت زیاد مسافران را جابه‌جا می‌کند * این لفظ هم به کل این نوع سامانۀ حمل‌ونقل اشاره دارد و هم به اتوبوس و مسیر آن؛ بنابراین در ترکیباتی چون مسیر تندرو، سامانۀ تندرو و اتوبوس تندرو کاربرد دارد.


فرهنگ معین

(تُ. رُ ) (ص فا. ) ۱ - آن که در حرکت و رفتن سریع باشد. ۲ - بی باک ، بی پروا.

لغت نامه دهخدا

تندرو. [ ت ُرَ / رُو ] ( نف مرکب ) چالاک و تیزرفتار. ( آنندراج ). سریع و سریعالحرکه. تیزرفتار. ( ناظم الاطباء ). تندرفتار. تیزتک. تیزرفتار. تیزرو. سریعالسیر :
چو بشنید پند جهاندار نو
پیاده شد از باره تندرو.
فردوسی.
نیا را بدید از کران ، شاه نو
برانگیخت آن باره تندرو.
فردوسی.
تا برآید از پس آن میغ باد تندرو
آسمان چون رنگ بزداید ز میغ گردرنگ.
منوچهری.
چون تک اندیشه به گرمی رسید
تندرو چرخ به نرمی رسید.
نظامی.
گر کمیت اشک گلگونم نبودی تندرو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع؟
حافظ.
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.

تندرو. [ ت ُ ] ( ص مرکب ) تندروی. ترشروی را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( شرفنامه منیری ). زشت و ناخوش رو و خشمناک. ( ناظم الاطباء ) :
پس آنگه بدو گفت کای تندروی
نشاید که بنمایی این زشت خوی.
فردوسی.
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش.
حافظ.
|| بخیل و ممسک. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). بخیل. ( فرهنگ رشیدی ) ( غیاث اللغات ) :
بنالید درویشی از ضعف حال
برِ تندرویی خداوند مال.
سعدی ( از شرفنامه منیری ).
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.

تندرو. [ ت ُ ] (ص مرکب ) تندروی . ترشروی را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). زشت و ناخوش رو و خشمناک . (ناظم الاطباء) :
پس آنگه بدو گفت کای تندروی
نشاید که بنمایی این زشت خوی .

فردوسی .


کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش .

حافظ.


|| بخیل و ممسک . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). بخیل . (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) :
بنالید درویشی از ضعف حال
برِ تندرویی خداوند مال .

سعدی (از شرفنامه ٔ منیری ).


رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.

تندرو. [ ت ُرَ / رُو ] (نف مرکب ) چالاک و تیزرفتار. (آنندراج ). سریع و سریعالحرکه . تیزرفتار. (ناظم الاطباء). تندرفتار. تیزتک . تیزرفتار. تیزرو. سریعالسیر :
چو بشنید پند جهاندار نو
پیاده شد از باره ٔ تندرو.

فردوسی .


نیا را بدید از کران ، شاه نو
برانگیخت آن باره ٔ تندرو.

فردوسی .


تا برآید از پس آن میغ باد تندرو
آسمان چون رنگ بزداید ز میغ گردرنگ .

منوچهری .


چون تک اندیشه به گرمی رسید
تندرو چرخ به نرمی رسید.

نظامی .


گر کمیت اشک گلگونم نبودی تندرو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع؟

حافظ.


رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ عمید

۱. ترش رو، بداخم.
۲. بخیل.
۱. [مقابلِ کُندرو] انسان یا حیوان یا وسیلۀ نقلیه ای که می تواند تند حرکت کند، تندرونده، تندرفتار، تیزرفتار.
۲. [مجاز] بی باک، بی پروا.
۳. [مجاز] افراطی، کسی که در وابستگی به عقیده ای تعصب دارد.

۱. [مقابلِ کُندرو] انسان یا حیوان یا وسیلۀ نقلیه‌ای که می‌تواند تند حرکت کند؛ تندرونده؛ تندرفتار؛ تیزرفتار.
۲. [مجاز] بی‌باک؛ بی‌پروا.
۳. [مجاز] افراطی؛ کسی که در وابستگی به عقیده‌ای تعصب دارد.


۱. ترش‌رو؛ بداخم.
۲. بخیل.


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:رادیکالیسم

فرهنگستان زبان و ادب

{Bus Rapid Transit, BRT} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] نوعی سامانۀ اتوبوس رانی که در مسیری ویژه و با سرعت زیاد مسافران را جابه جا می کند * این لفظ هم به کل این نوع سامانۀ حمل ونقل اشاره دارد و هم به اتوبوس و مسیر آن؛ بنابراین در ترکیباتی چون مسیر تندرو، سامانۀ تندرو و اتوبوس ...

پیشنهاد کاربران

بادپا

بادپا، تیزپر، تیزتک، تیزرو، دونده، راهوار، سبک سیر، سریع، سریع السیر، بی باک، بی پروا، افراطی

آتش پا. [ ت َ ] ( ص مرکب ) مجازاً تندرو. دوان : باز در بستندش و آن درپرست بر همان امید آتش پا شده ست . مولوی . جنیبت بس که آتش پای گشته هلال نعل پروین سای گشته . امیرخسرو دهلوی .

تیزتک. . . . . تیز پا . . . . .


کلمات دیگر: