کلمه جو
صفحه اصلی

مذلت


مترادف مذلت : پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی، خوارشدن، ذلیل شدن، به پستی گراییدن، زبون شدن

برابر پارسی : خواری، پستی، بیچارگی

مترادف و متضاد

۱. پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی
۲. خوارشدن، ذلیل شدن، به پستیگراییدن، زبون شدن


فرهنگ فارسی

خوارشدن ، خواری و پستی
۱- ( مصدر ) خوار شدن ذلیل شدن به پستی گراییدن ۲- (اسم ) خواری ذلیلی : در سعادت و دولت گشاده باد بر او عدوی او زمذلت چو حلقه بر در باد . ( معزی )

فرهنگ معین

(مَ ذَ لَّ ) [ ع . مذلة ] (اِمص . ) خواری ، ذلیلی .

لغت نامه دهخدا

مذلت. [ م َ ذَل ْ ل َ ] ( از ع اِمص ) ذل. ذلالت. ذلة. خوار شدن. ( غیاث اللغات ). مذلة. رجوع به مذلة شود. || ( اِمص ) خواری. ذلت. ذل. هوان. مقابل عزت :
هر کس که می نخواهد او را به تخت ملک
بادا به زیر خاک مذلت تنش نهان.
فرخی.
و آن قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان ز او با مذلت دوستان بااعتزاز.
منوچهری.
راست نیایدی وزیر فراکردن و در هر هفته بر وی چنین مذلتی رسد بر آن رضا دادن. ( تاریخ بیهقی ص 156 ). زهر برمکم تا از همه رنج و مذلت بازرهم. ( تاریخ بیهقی ). هیچ عزتی و قوتی بالاء عزت و قوت اسلام نیست و هیچ مذلتی چون مذلت جهودی نیست. ( فارسنامه ابن بلخی ص 6 ). و اکنون در مقام مذلت ایستاده ام و دل بر عقوبت سلطان نهاده. ( سندبادنامه ص 324 ). پسر سوری چون مذلت خویش در کمند اسار و ربقه خسار مشاهدت کرد... ( ترجمه تاریخ یمینی ص 295 ). ایشان را به رسوائی تمام و مذلتی عظیم به میان بخارا برآوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 66 ).
نانم افزود و آبرویم کاست.
بینوائی به از مذلّت ِ خواست.
سعدی.
گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهائی یابی. ( گلستان سعدی ). مردن به علت به که زندگانی به مذلت. ( گلستان سعدی ).
- مذلت بردن ؛ خواری کشیدن. مورد تحقیر و توهین قرار گرفتن. خوار و خفیف شدن :
مذلت برد مرد مجهول نام
وگر خود به مال آستانش زر است.
سعدی.
- مذلت دیدن ؛ خواری کشیدن.
- مذلت کشیدن ؛ تحمل توهین و تحقیر کردن. هوان و خواری دیدن :
آن را که خردمند بود هرگز
زین گونه مذلت کشید باید.
مسعودسعد.

مذلة. [ م َ ذَل ْ ل َ ] ( ع مص ) خوار شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ). خوار گردیدن. ( منتهی الارب ). ذل. ذلالة. ذلة. وتد. ( متن اللغة ). رجوع به مذلت شود.
- عیرالمذلة ؛ میخ. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد از اللسان ).

مذلت . [ م َ ذَل ْ ل َ ] (از ع اِمص ) ذل . ذلالت . ذلة. خوار شدن . (غیاث اللغات ). مذلة. رجوع به مذلة شود. || (اِمص ) خواری . ذلت . ذل . هوان . مقابل عزت :
هر کس که می نخواهد او را به تخت ملک
بادا به زیر خاک مذلت تنش نهان .

فرخی .


و آن قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان ز او با مذلت دوستان بااعتزاز.

منوچهری .


راست نیایدی وزیر فراکردن و در هر هفته بر وی چنین مذلتی رسد بر آن رضا دادن . (تاریخ بیهقی ص 156). زهر برمکم تا از همه رنج و مذلت بازرهم . (تاریخ بیهقی ). هیچ عزتی و قوتی بالاء عزت و قوت اسلام نیست و هیچ مذلتی چون مذلت جهودی نیست . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 6). و اکنون در مقام مذلت ایستاده ام و دل بر عقوبت سلطان نهاده . (سندبادنامه ص 324). پسر سوری چون مذلت خویش در کمند اسار و ربقه ٔ خسار مشاهدت کرد... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295). ایشان را به رسوائی تمام و مذلتی عظیم به میان بخارا برآوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 66).
نانم افزود و آبرویم کاست .
بینوائی به از مذلّت ِ خواست .

سعدی .


گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهائی یابی . (گلستان سعدی ). مردن به علت به که زندگانی به مذلت . (گلستان سعدی ).
- مذلت بردن ؛ خواری کشیدن . مورد تحقیر و توهین قرار گرفتن . خوار و خفیف شدن :
مذلت برد مرد مجهول نام
وگر خود به مال آستانش زر است .

سعدی .


- مذلت دیدن ؛ خواری کشیدن .
- مذلت کشیدن ؛ تحمل توهین و تحقیر کردن . هوان و خواری دیدن :
آن را که خردمند بود هرگز
زین گونه مذلت کشید باید.

مسعودسعد.



فرهنگ عمید

۱. خوار شدن.
۲. خواری و پستی.

پیشنهاد کاربران

خواری، پستی، ذلّت، ذلیلی، خذلان، فرومایگی

خواری، خفت

خواری، خفیفی

خواری،

خوار شدن 😉 پست شده🤭

خوار شدن

خواری و پستی
کوچک شدن

خواری، پستی

خواری . پستی . سر افکندگی

خواری و پستی


کلمات دیگر: