مترادف مخطط : خطدار، خطخطی
مخطط
مترادف مخطط : خطدار، خطخطی
فارسی به انگلیسی
striped
lineal, linear, striated
عربی به فارسی
نوعي چاپ عکاسي که زمينه ان ابي ونقش ان سفيد است , چاپ اوزاليدکه براي کپيه نقشه ورسم هاي فني بکار ميرود , برنامه کار , نقشه , نمودار , جدول (اطلا عات) , گرافيگ , ترسيم اماري , بر روي نقشه نشان دادن , کشيدن , طرح کردن , نگاره
مترادف و متضاد
خط خط، راه راه، مخطط
خط خط، راه راه، مخطط
خطدار
خطخطی
۱. خطدار
۲. خطخطی
فرهنگ فارسی
خط خط شده، خط دار، راه راه
( اسم ) خط دار کننده خط کشنده .
خط دار کننده چیزی را
( اسم ) خط دار کننده خط کشنده .
خط دار کننده چیزی را
فرهنگ معین
(مُ خَ طَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) خط خط شده ، خط دار، خط خطی .
لغت نامه دهخدا
مخطط. [ م ُ خ َطْ طَ ]( ع ص ) صاحب جمال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || خطدار از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). جامه با خطها. ( دهار ). کساء مخطط؛ گلیم خطدار. ( ناظم الاطباء ). || مدرج :
از خط این دایره در خط مباش
زخمگه چرخ مخطط مباش.
مخطط. [ م ُ خ َطْ طِ ] ( ع ص ) خطدارکننده چیزی را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کسی که خط راست می کشد. ( ناظم الاطباء ). || کسی که جامه خطدار می بافد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || آن که خط و نبشته خوش می نویسد. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || اندک خورنده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تخطیط شود.
از خط این دایره در خط مباش
زخمگه چرخ مخطط مباش.
نظامی.
|| کودکی که در رخسار وی ریش پدیدار گشته باشد. ( ناظم الاطباء ).مخطط. [ م ُ خ َطْ طِ ] ( ع ص ) خطدارکننده چیزی را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کسی که خط راست می کشد. ( ناظم الاطباء ). || کسی که جامه خطدار می بافد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || آن که خط و نبشته خوش می نویسد. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || اندک خورنده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تخطیط شود.
مخطط. [ م ُ خ َطْ طَ ](ع ص ) صاحب جمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || خطدار از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جامه با خطها. (دهار). کساء مخطط؛ گلیم خطدار. (ناظم الاطباء). || مدرج :
از خط این دایره در خط مباش
زخمگه چرخ مخطط مباش .
|| کودکی که در رخسار وی ریش پدیدار گشته باشد. (ناظم الاطباء).
از خط این دایره در خط مباش
زخمگه چرخ مخطط مباش .
نظامی .
|| کودکی که در رخسار وی ریش پدیدار گشته باشد. (ناظم الاطباء).
مخطط. [ م ُ خ َطْ طِ ] (ع ص ) خطدارکننده چیزی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که خط راست می کشد. (ناظم الاطباء). || کسی که جامه ٔ خطدار می بافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || آن که خط و نبشته ٔ خوش می نویسد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || اندک خورنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخطیط شود.
فرهنگ عمید
خط خط شده، خط دار، راه راه.
کلمات دیگر: