کلمه جو
صفحه اصلی

ابوسعید

فرهنگ فارسی

نام جزیره بافریقیه در ابک
بهادر خان از پادشاهان ایلخانی ایرانی ( جا. ۷۱۶ ه . ق ./ ۱۳۱۶ م . - ف . ۷۳۶ ه . ق . / ۱۳۳۵ م . ) وی پس از مرگ پدر خود الجاتیو با مساعدت امیر چوپان و امرای دیگر از خراسان به سلطانیه آمد و بر تخت سلطنت نشست و بواسطه صغر سن او امیر چوپان زمام امور را در دست گرفت و در ابتدای امر به ابو سعید خدمت بسیار کرد و بنیان سلطنت او را مستحکم ساخت . در ایام سلطنت این پادشاه جمعی از درباریان و نیز امرا و حکام مانند امیر چوپان و شیخ حسن بزرگ سر به شورش برداشتند و هر یک بادعای سلطنت برخاستند و چون ابو سعید از عهده دفع این قبیل شورشها و تحولات بر نیامد زمینه جهت پیشرفت مقاصد دشمنان او روز به روز فراهم تر شد و همینکه در گذشت ( ۷۳۶ ه . ق . ) متصرفات ایلخانان رو بتجزیه گذاشت و در هر قسمتی از آن سلسله ای به حکومت پرداختند.
تابعی است

لغت نامه دهخدا

ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ )منصوربن حسین ایّوبی وزیر. رجوع به منصور... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ](اِخ ) ابن رافع. عم عبادبن ابی صالح . از روات است .


ابوسعید. [ اَس َ ] (اِخ ) قرمطی . رجوع به ابوسعید جنابی ... شود.


ابوسعید. [ اَس َ ] (اِخ ) مقبری . رجوع به ابوسعید کیسان ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن اوس الجزری . او راست : کتاب الابل .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) اصمعی . رجوع به اصمعی عبدالملک بن قریب مکنی به ابوسعید... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن سمرةبن جندب . صحابی است .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) اعسم اسدی . حجاج بن ارطاة از او روایت کند.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) بغلانی . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 610 شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) جُبَیلی . از مردم جُبیل بساحل شام . محدّث است .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) حسن بن اسحاق معری حنفی . رجوع به حسن ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) حسن بن حبیب بن ندبه . محدّث است .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) سهل بن زیاد ادمی . رجوع به سهل ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) سهل بن محمدبن محمد الأهوازی . محدّث است .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) محمدبن داود شاذلی مصری . رجوع به محمد... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) البکری . ابان بن تغلب بن رباح الجریری الکوفی . مولی بنی جریر.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) سیرافی . حسن بن عبداﷲبن مرزبان المجوسی الفارسی النحوی . رجوع به حسن ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) شَنتَم یا ابوعاصم . صحابی است .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عبداﷲ. مولی بنی هاشم . محدث است .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) شرف خوارزمی ملقب بمجدالدین . رجوع به مجدالدین بغدادی ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن سعید کندی . رجوع به عبداﷲ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن شبیب ربعی بصری . رجوع به بن شبیب ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عمر بیضاوی . رجوع به بیضاوی ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) شعبان بن محمدبن داود آثاری قرشی شافعی . رجوع به شعبان ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن قیس رقاشی . محدّث است .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن محمد ادریسی . رجوع به عبدالرحمن ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) شهاب الدوله مسعودبن محمود غزنوی . رجوع به مسعود.. شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن اولجایتو خدابنده ملقب به علاءالدین . آخرین ایلخانان ایران و نهمین پادشاه مغول . مولد او شب چهارشنبه ٔ هشتم ذی القعده ٔ سال 704 هَ . ق . به آذربایجان بود. و در هفت سالگی امیر سونج به اتابیکی او منسوب شد و در سال 713 او را حکومت خراسان دادند و سه سال و کسری بدان مقام ببود. پدر ابوسعید اولجایتو در سلخ رمضان 716 هَ . ق . درگذشت و در این وقت ابوسعید به مازندران بودچون خبر فوت پدر شنید امیر سونج را بخواست و او به ابوسعید پیوست و بجانب سلطانیّه عزیمت کرد و به چهارده سالگی در غرّه ٔ صفر717 هَ . ق . بر اریکه ٔ سلطنت نشست و زمام امور به امیرچوپان سلدوز سپرد و وزارت به خواجه رشیدالدین و خواجه علیشاه داد و امیر ابرنجین را به امارت دیاربکر و تیمورتاش فرزند امیرچوپان را به امارت روم تعیین کرد. در آغاز امر گروهی از شاهزادگان اطراف در عراق و آذربایجان و خراسان فتنه ها انگیختند و امیر چوپان آن فتنه ها بنشاند و در این دوره جنگ با مصر خاتمه یافت و طوائف قفقاز و قسمت جنوبی روسیه سر به اطاعت درآوردند و تیمورتاش پسر امیرچوپان نفوذ این دولت را در آسیةالصّغری مستحکم ساخت . خواجه رشیدالدین مؤلف جامعالتواریخ رشیدی که در فنون حکمت و طب و ادب ید طولی داشت و در زمان غازان و اولجایتو اوائل دولت سلطان بوسعید شغل وزارت میراند به سعایت خواجه علیشاه در رجب 717 معزول شد و به زمستان آن سال سلطان ابوسعید به بغداد رفت و باوّل بهار بازگشت و بار دیگر امیرچوپان خواجه رشیدالدین را به وزارت خواند. لکن خواجه علیشاه او را به قتل سلطان محمد خدابنده متهم داشت و گفت فرزند خواجه رشید شربت دار سلطان بود و او سلطان را مسموم ساخت و در این تهمت چندان لجاج ورزید تا خواجه رشیدالدین را به سال 718 هَ. ق . به قتل رسانیدند و یکی از سلاطین مغول موسوم به میسور که به ماوراءالنهر اقامت داشت به خراسان حمله برد. سلطان ابوسعید، امیر حسین گورکان را به مقابله ٔ او به خراسان فرستاد و میسور بگریخت و باز پادشاه ازبک دشت قبچاق به دربند هجوم برد و سلطان و امیرچوپان خود به مدافعه ٔ او رفتند و امیرچوپان از آب کُر بگذشت و بر ازبکان تاخت و گروهی از آنان را بکشت و بقیةالسیف متواری شدند و سلطان ابوسعید به سلطانیه بازگشت . آنگاه امیرچوپان قصد گرجستان کرد. در آنجا امرائی که دشمن وی بودند بغتةً بر وی تاختند و مردم او را بپراکندند و با فرزند خود حسن بگریخت و بسلطان ملحق شده در 721 هَ . ق . تیمورتاش فرزند امیرچوپان که ولایت روم با وی بود دعوی مهدویت و استقلال کرد و قصد حمله به آذربایجان نمود. امیرچوپان با نصایح پدرانه او را از این نیّت بازداشت و سلطان گناه او بخشید و ولایت روم همچنان بر وی مستقر کرد. در 724 هَ . ق . خواجه علیشاه وزیر گذشته شد و منصب وزارت به رکن الدین صائن دادند. در 725 سلطان ابوسعید را بدختر امیرچوپان تعلق خاطری پیدا آمد و این دختر را از سال 723 امیرشیخ حسن بن امیرحسین بن آقبوقا بزنی داشت و این همان شیخ حسن ایلکانی معروف به امیر شیخ بزرگ است . سلطان ابوسعید از امیرچوپان درخواست تا دختر را از شوی بازگیرد و بسلطان تزویج کند و امیرچوپان بدین ذل و رسوائی تن درنداد و سامان مسافرت سلطان را به بغداد فراهم ساخت و بغدادخاتون را با شوهر به قراباغ فرستاد و در این وقت که سلطان از امیرچوپان دل خوشی نداشت وزیر صائن الدین فرصت غنیمت شمرده ، بسعایت پرداخت . روزی امیرچوپان از سلطان علت حزن و اندوه وی پرسید سلطان از دمشق خواجه فرزند چوپان شکایت گونه ای کرد چوپان قصّه با پسر بازگفت . دمشق خواجه گفت صائن الدین وزیر به سعایت مشغول است و مزاج پادشاه بر تو بگردانیده است . امیرچوپان صلاح وقت در آن دید که چندی از دربار دور ماند و وزیر را از پادشاه جدا کند. به بهانه ٔ تمشیت امور خراسان آهنگ آن ناحیت کرد و وزیر را با خود ببردو دمشق خواجه در خدمت سلطان بازماند و ابوسعید به سلطانیه شد و دمشق خواجه در غیبت پدر در امور ملک مستقل بود و پادشاه را از آن خوش نمی آمد. در این وقت بعض از سعات بسلطان گفتند که دمشق خواجه با یکی از متعلقات تو مهر میورزد. اتفاقاً در آن اوقات چند سر از قطاع الطریق آورده بودند. سلطان آوازه انداخت که سر امیرچوپان و کسان او است . دمشق خواجه هراسان از قلعه ٔ سلطانیه بگریخت و او را تعاقب کرده بکشتند و در 727 هَ . ق . فرمان به قتل همه ٔ چوپانیان صادر شد و ابوسعید بتن خویش از سلطانیه به قزوین رفت و بگرد کردن لشکر پرداخت و امیرچوپان ناگزیر دل بر حرب سلطان نهاد ووزیر صائن الدین را که منشاء این فتنه ها بود بکشت . آنگاه آهنگ عراق کرد و در سمنان بخدمت شیخ رکن الدین علاءالدوله ٔ سمنانی رسید و او را به شفاعت نزد سلطان فرستاد سلطان شفاعت او نپذیرفت و علاءالدوله مأیوس بازگشت و جمعی از سپاهیان امیرچوپان به سلطان پیوستند.چوپان ناچار به خراسان بازگشت و در آخر بهرات نزد ملک غیاث الدین کرت پناهید و غیاث الدین در اول وی را به خوشی پذیرفت لکن او را با بعض فرزندان به امر ابوسعید بکشت در محرم 724 هَ . ق . برحسب وصیّت چوپان سلطان جنازه ٔ ویرا به مدینه فرستاد تا بخاک سپردند و بغدادخاتون را از شوهر او امیر شیخ حسن بطلاق جدا کرده بازدواج خویش درآورد و از آن پس ابوسعید زمام امور ملک در قبضه ٔ اقتدار گرفت و تا ربیعالثانی 736 هَ . ق . که تاریخ وفات اوست باستقلال فرمان راند. در عهد ابوسعید مذهب تشیع که به روزگار اولجایتو مذهب رسمی ملک بود بار دیگر به طریقت سنّت و جماعت بدل شد. پس ازابوسعید چون فرزند نداشت مملکت تجزیه شد و تا ظهور تیمور هرج و مرج در ملک و کشمکش میان امرای او دوام یافت . رجوع به حبط ج 2 ص 65، 67، 68، 69، 70، 71، 72،73، 74، 75، 76، 77، 78، 89، 120، 124 و 421 شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز کوفی . رجوع به ابوسعیدبن فخرالدین عبدالعزیز... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن عوف بزاز. محدث است و ابونعیم از او روایت کند.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) شهربن حوشب اشعری بصری . محدث و ثقه است .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) البندهی . رجوع به ابوسعید محمدبن ابی السعادات عبدالرحمن بن محمدبن مسعودبن احمدبن الحسین ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) محمدبن سعیدبن حسّان . محدّث است . و علی بن عیاش از او روایت کند.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عیسی بن سالم . محدّث است و از ابی الملیح الرقّی روایت کند.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) نشوان بن سعیدبن نشوان . رجوع به نشوان .... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) الخیر انماری عامربن سعد یا عمروبن سعد. صحابی است و بعضی کنیت او را ابوسعد گفته اند.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) نصیرالدین جقربن یعقوب همدانی . رجوع به جقربن یعقوب ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) الرعینی . جُعثُل بن عاهان قاضی افریقیّه . محدث است .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) العنقزی الأصم . عمروبن محمد. او از زمعةبن سالم روایت کند.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) الغفاری . صحابی است .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) القرشی . عطاف بن غزوان . او از ابی بکربن عیّاش روایت کند.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) المصیصی . محدّث است .


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) الملک المظفر تقی الدین عمر. رجوع به الملک ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبدالمنعم بن نعیم . محدث است و حسان بن ابراهیم الکرمانی از او روایت کند.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن کثیر، مقری . از ابناء فارس یمن . یکی از قرّاء سبعه . رجوع به ابن کثیر عبداﷲ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد. رجوع به عبداﷲ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبدالجلیل بن ابی الفتح مسعودبن عیسی رازی . رجوع به عبدالجلیل ... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبیداﷲبن عبدالرحمن الجمحی . او از زهری روایت کند.


ابوسعید. [ اِ س َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن زیاد غزی معروف به ابن اعرابی . رجوع به احمد... شود.


ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عبیدبن حناد الحلبی القاضی . محدّث است .


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ابوسعید (ابهام زدایی). ابوسعید ممکن است اسم یا کنیه برای اشخاص ذیل باشد: • ابوسعید ابوالخیر، عارف بنام خراسانی، منسوب به میهنه، از قرای مشهور خاوران در میانه سرخس و ابیورد• ابو سعید الامیر، ابو سعید الامیر العلامه الفقیه نشوان بن سعید بن نشوان الیمنی الحمیری به اذواء، یکی از ملوک یمن• ابوسعید سعدخدری، سعد بن مالک بن سنان (۱۰ پیش از هجرت ـ ۷۴ق/۶۱۲ ـ ۶۹۳م)، از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم)• ابوسعید ابن اعرابی، ملقب به شیخ الاسلام و شیخ الحرم (حیات: ۲۴۶-۳۴۰ یا ۳۴۱ ق /۸۶۰ -۹۵۱ یا ۹۵۲ م)، فقیه ، محدث ، حافظ، عارف و از مشایخ صوفیه• ابوسعید اصطخری، اِصْطَخْری ، ابوسعیدحسن بن احمد (۲۴۴- ۳۲۸ق /۸۵۸ -۹۴۰م )، فقیه شافعی • ابوسعید بردعی، بَرْدَعی، ابوسعید احمد بن حسین، فقیه حنفی و متکلّم معتزلی قرن سوم• ابوسعید بغدادی، بغدادی، مجدالدین، ابوسعید شرف بن مؤید، از عرفای اواسط قرن ششم و اوایل قرن هفتم• ابوسعید بن عقیل، به نظر برخی یکی از شهدای کربلا• ابوسعید پنجدیهی، پَنْجْدیهی، ابوسعید تاج الدین محمد بن عبدالرحمان بن محمدمسعودی، محدث، فقیه، لغوی و ادیب شافعی• ابوسعید حسامی ناصری تنکز، سیف الدین ابوسعید حُسامی ناصری، معروف به تَنْکِز، نایب السلطنه دمشق (متوفی ۷۴۱)• ابوسعید خراز، ابوسعید خرّاز، شهرت احمد بن عیسی بغدادی، عارف قرن سوم• ابوسعید سیرافی، عالم مشهور نحو، لغت، فقه، حدیث، علوم قرآن و کلام• ابوسعید ضریر جرجانی، جرجانی ، ابوسعید ضریر (نابینا)، ریاضی دان و هندسه دان ایرانی فعال در حدود سال ۴۰۰
...


کلمات دیگر: