کلمه جو
صفحه اصلی

یوغ

فارسی به انگلیسی

yoke

مترادف و متضاد

yoke (اسم)
اسارت، یوغ، محتویات نطفه، بندگی عبودیت

فرهنگ فارسی

قاب یا میله‌ای فولادی که بخش میانی آن خالی است و سر محور سکان به آن محکم می‌شود و میله‌های اتصال سکان‌افزار به دو سر آن متصل می‌شود


چوبی که هنگام شخم زمین روی گردن جفت گاومی گذارند، جوغ و جغ نیز میگویند
(اسم ) چوبی که برگردن گاو شخم زن نهند.
نام سعد بلع یکی از منازل قمر به لغت سغد و خوارزم

فرهنگ معین

(اِ. ) چوبی که هنگام شخم زدن زمین بر گردن گاو می گذارند.

لغت نامه دهخدا

یوغ. ( اِ ) یغ. آن چوبی بود که بر گردن گاو نهند یعنی بندوق. ( لغت فرس اسدی ). چوبی که بر گردن گاو زراعت و گاو گردون گذارند. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از انجمن آرا ). چوبی که بر گردن گاو قلبه نهند. به هندی جو نامند. ( از آنندراج ). چوبی است که برزیگران بر گاو بندند به وقت زمین شکافتن. ( فرهنگ اوبهی ). سَمیق. اُرْعُوّة. ربقه. جُغْ در تداول جنوب خراسان :
همی گفت با او گزاف و دروغ
مگر کاندر آرد سرش را به یوغ.
ابوشکور بلخی.
ور ایدون که پیش تو گویم دروغ
دروغ اندرآرد سرم را به یوغ.
ابوشکور بلخی.
چنانکه بینی تاول نکرده کار هگرز
به چوب رام شودیوغ را نهد گردن.
اورمزدی.
تو را گردن دربسته به یوغ
وگرنه نروی راست با سپار.
لبیبی.
ای آدمی به صورت جسم و به دل ستور
بر گردن تو یوغ من است و سپار هم.
ناصرخسرو.
ای همه قول تو نفاق و دروغ
پیش دنیا تو گردن اندر یوغ.
سنایی.
چو یکی گاو سروزن شده ای
جسته از یوغ و ز آماج و سپنج.
سوزنی.
به پیش کوهه زین برنهاده ایر چو یوغ
سوار گشته بدان مرکبان رهوارم.
سوزنی.
آفتاب و مه چو دو گاو سیاه
یوغ بر گردن ببیندشان الاه.
مولوی.
گاو گر یوغی نگیرد می زنند
هیچ گاوی کو نپرد شد نژند؟
مولوی.
صبح ؛ یوغ آماج. سَمیق ؛ چوب یوغ که بر گردن گاو نشیند. ( منتهی الارب ).
- یوغ بندگی ؛ کنایه است از قبول اطاعت و عبودیت. ( یادداشت مؤلف ).

یوغ. ( اِخ ) ( اصطلاح نجوم ) نام سعد بلع یکی از منازل قمر به لغت سغد و خوارزم. ( از آثارالباقیه ص 240 ).

یوغ . (اِ) یغ. آن چوبی بود که بر گردن گاو نهند یعنی بندوق . (لغت فرس اسدی ). چوبی که بر گردن گاو زراعت و گاو گردون گذارند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از انجمن آرا). چوبی که بر گردن گاو قلبه نهند. به هندی جو نامند. (از آنندراج ). چوبی است که برزیگران بر گاو بندند به وقت زمین شکافتن . (فرهنگ اوبهی ). سَمیق . اُرْعُوّة. ربقه . جُغْ در تداول جنوب خراسان :
همی گفت با او گزاف و دروغ
مگر کاندر آرد سرش را به یوغ .

ابوشکور بلخی .


ور ایدون که پیش تو گویم دروغ
دروغ اندرآرد سرم را به یوغ .

ابوشکور بلخی .


چنانکه بینی تاول نکرده کار هگرز
به چوب رام شودیوغ را نهد گردن .

اورمزدی .


تو را گردن دربسته به یوغ
وگرنه نروی راست با سپار.

لبیبی .


ای آدمی به صورت جسم و به دل ستور
بر گردن تو یوغ من است و سپار هم .

ناصرخسرو.


ای همه قول تو نفاق و دروغ
پیش دنیا تو گردن اندر یوغ .

سنایی .


چو یکی گاو سروزن شده ای
جسته از یوغ و ز آماج و سپنج .

سوزنی .


به پیش کوهه ٔ زین برنهاده ایر چو یوغ
سوار گشته بدان مرکبان رهوارم .

سوزنی .


آفتاب و مه چو دو گاو سیاه
یوغ بر گردن ببیندشان الاه .

مولوی .


گاو گر یوغی نگیرد می زنند
هیچ گاوی کو نپرد شد نژند؟

مولوی .


صبح ؛ یوغ آماج . سَمیق ؛ چوب یوغ که بر گردن گاو نشیند. (منتهی الارب ).
- یوغ بندگی ؛ کنایه است از قبول اطاعت و عبودیت . (یادداشت مؤلف ).

یوغ . (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) نام سعد بلع یکی از منازل قمر به لغت سغد و خوارزم . (از آثارالباقیه ص 240).


فرهنگ عمید

چوبی که هنگام شخم زدن زمین روی گردن جفت گاو می گذارند و گاوآهن را به آن می بندند: همی گفت با او گزاف و دروغ / مگر کاندر آرد سرش را به یوغ (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۳ ).

دانشنامه عمومی

یوغ یکی از اجزای قالبهای لغزنده می باشد.(مورد استفاده در بتن ریزی ستونها)


سلطه،زیر نظر داشتن


یوغابزاری چوبی ست که معمولاً برای به هم بستن دو ورزا (یا هر حیوان دیگر) که معمولاً به صورت جفتی بکار گرفته می شوند استفاده می شود تا بتوانند باری را با هم بکشند. با این وجود یوغ هایی برای بستن به یک حیوان هم وجود دارند.
چندین نوع یوغ در مناطق جغرافیایی مختلف و برای بستن به انواع مختلف ورزا وجود دارد. یوغ برای حیوانات دیگری چون اسب، قاطر، خر و گاومیش نیز استفاده می شود.
یوغ گردن نوعی یوغ است که بر گردن ورزا یا گاه اسب انداخته می شود. یوغ گردن شامل قسمتی Uشکل است که نیرو را از شانه های حیوان منتقل می کند. در وسط یوغ و بین دو حیوان مفصلی گردان وجود دارد که به وسیلهٔ فقلیه یا باری که باید کشیده شود متصل می شود.
یوغ گردن در اروپا، امریکا، استرالیا و افریقا مرسوم است.

فرهنگستان زبان و ادب

{yoke} [حمل ونقل دریایی] قاب یا میله ای فولادی که بخش میانی آن خالی است و سر محور سکان به آن محکم می شود و میله های اتصال سکان افزار به دو سر آن متصل می شود

جدول کلمات

لباد

پیشنهاد کاربران

سلطه، سیطره
زیر یوغ : کنایه از گردن نهادن به امر کسی ، تسلیم خواسته کسی شدن

سلطه ، سیطره، اسارت

یوغ :وسیله چوبی که چهار ضلع دارد و دور قالب ستون جهت نگهداری قالب عمل میکند. ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

یوغ : یوغ تغییر یافته واژه ی ترکی یؤک به معنی بار و چیزی که بر پشت چهارپا یا بر هر وسیله بار بر بنهند تا آن را جابه جا کند . در کل به معنی " بار " فارسی است . اما در اصطلاح چوبی که برگردن گاو شخم زن نهند. این واژه از ترکی به زبان انگلیسی رفته و در ریخت yoke ( yōk ) در این زبان کاربرد دارد .
در زبان آلمانی Joch ، اسپانیایی yugo ، پرتقالی jugo ، فرانسوی joug ، هلندی juk ، لاتین iugum ، و. . .
امروزه در مناطق آذربایجان و ترک زبان جوق به معنی یارگیری و تشکیل گروه دادن نیز معنی می دهد. جوقلاشماق یعنی تشکیل گروه، جفت جفت شدن، یار گیری

*ب گردنم یوغ زدم * یعنی خودمو اسیر کردم

یوغ = یکی دیگر از معانی یوغ چوبی بود دارای سه حلقه یکی بزرگ در وسط و دو عدد کوچکتر در جوانب آن که حلقه وسط رابه گردن اسیر یا زندانی می انداختندو از دو حلقه جانبی هم دستهایش را وارد می کردند. . .

یوغ
yoke
از کهن واژگان هندواروپایی و آریایی است.
در اوستا yug و yukh و در سانسکریت yug است و به همین معناست. در مهر یشت میترا ( مهر ) اسب هایش را به گردونه خود یوغ کرده است.
ریشه اصلی هندواروپایی yeug به معنای وصل کردن و یکپارچه کردن است و این ابزاری بوده که با آن حیوان ها را به یک وسیله می بستند.
نکته: نام ورزش هندوان یوگاyoga هم که به معنای یکپارچگی ذهن و روان است از همین ریشه می آید.
�فرهنگ و زبان ایران نازنین را گرامی بداریم�


کلمات دیگر: