کلمه جو
صفحه اصلی

هضم کردن

فارسی به انگلیسی

assimilate, digest, to digest

to digest


assimilate, digest


فارسی به عربی

ملخص

مترادف و متضاد

digest (فعل)
گواریدن، هضم کردن، هضم شدن، خلاصه کردن و شدن

فرهنگ فارسی

تحلیل بردن غذا گذرانیدن و گواریدن و گواردن

لغت نامه دهخدا

هضم کردن. [ هََ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تحلیل بردن غذا. ( ناظم الاطباء ). گذرانیدن و گواریدن و گواردن. ( یادداشت به خط مؤلف ) : شراب مست کننده طعام را هضم کند. ( نوروزنامه خیام ).

واژه نامه بختیاریکا

تونیدِن

پیشنهاد کاربران

گواردن

هضم موضوعی:درک یا پذیرفتم موضعی

درک کردن قضیه ای یا پذیرفتن قضیه ای


کلمات دیگر: