یخ زدن
فارسی به انگلیسی
to freeze, to be freezing
congeal, ice
مترادف و متضاد
منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، یخ زدن، با برف یا یخ پوشاندن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) یخ بستن منجمد شدن .
لغت نامه دهخدا
یخ زدن. [ ی َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) انجماد. منجمد شدن. افسردن. فسردن. تبدیل شدن آب یا مایعی در اثر شدت سرما به یخ : حوض یخ زده است. ( یادداشت مؤلف ). || سخت سرد شدن. بسیار سرد شدن و فسردن از سرما و چاییدن : دستهایم یخ زده است. ( یادداشت مؤلف ).
واژه نامه بختیاریکا
رِجنیدِن؛ ریجنیدِن؛ رِچِستِن
کلمات دیگر: