کلمه جو
صفحه اصلی

یاوگی

مترادف و متضاد

nonsense (اسم)
یاوه، مزخرف، مهمل، حرف پوچ، خارج از منطق، یاوگی

فرهنگ فارسی

گم شدنی و ناپدید گشتنی یافگی

فرهنگ معین

(وَ ) (حامص . ) بیهودگی ، هرزگی .

لغت نامه دهخدا

یاوگی. [ وَ / وِ ] ( حامص ) هرزه گویی و بی ماحصلی. ( برهان ). بیهودگی و بی حاصلی و هرزه گویی. ( ناظم الاطباء ). هرزه گویی. ( غیاث اللغات ). || گم شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). گمی. گمشدگی. || نقصان و زیان و ویرانی. ( ناظم الاطباء ). || ( ص نسبی ) گم شدنی و ناپدیدگشتنی. ( برهان ). یافگی. || کسی که بدون سر و سردار و نظم و ترتیب معین جنگ می کرده است. سپاهی یله و سرخود. جمع یاوگی یاوگیان است و یاوگیان چنانکه از شواهد زیر برمی آید گروهی سپاهی بوده اند که بدون فرمانده و بی مقصد در جنگها شرکت می کرده اند و در بلاد می گشته اند. چنانکه از استعمال نویسندگان قرن پنجم و ششم برمی آید به معنی کسانی بوده است که بدون سر و سردار و به شکل غیرمنظم به جنگ می پرداخته اند و این لغت از یاوه ساخته شده است که معنی یله و رها شده و بیهوده دارد و لشکر بی سرداررا لشکر یاوه می گویند. ( عباس اقبال از حواشی سیرالملوک چ هیوبرت دارک ص 335 ) : در مصافی میان کافران گرفتار آمدم و چندین جای بر روی و ران و دست جراحت رسید و به دست رومیان اسیر گشتم و چهار سال در بند و زندان ایشان تا قیصر روم بیمار شد و همه اسیران را آزاد کردند. چون خلاص یافتم دیگر باره میان یاوگیان آمدم و ایشان را خدمت کردم. ( سیر الملوک ص 96 ).
سر وشاق آمده و خانقهی بوده و باز
یاوگی گشته و تن با سفر آمیخته اند.
خاقانی.
چون شحنه نیاز ز دست تو یاوگی است
ترس از تگین مدارو پناه از طغان مخواه.
خاقانی.
آه کز چرخ آه یاوگیان
ناوکی بر نشانه می نرسد.
خاقانی.
بل نایبان یاوگیان ولایتند
زیرا که شه طغان جهان سخن نیند.
خاقانی.
داده نقیب صبا عرض سپاه بهار
کز دو گروهی بدید یاوگیان خزان.
خاقانی.
ساکن شو از این جمازه راندن
با یاوگیان فرس دواندن.
نظامی.
وان یاوگیان رایگان گرد
پیرامن او گرفته ناورد.
نظامی.
چون میاجق قوت مقاومت نداشت یاوگی آغازید و به راه دینور و ششتر برون رفت و خوارزمشاه بر اثر. ( راحة الصدور راوندی ). بر پی سلطان به دارالملک همدان آمدند و با سلطان چنان نمودند که ما از اتابک گریخته ایم و به رسم یاوگی روی به خدمت نهاده ایم. ( راحة الصدور ). آی آبه و روس ( سیف الدین روس ) به رسم یاوگی بیرون شده بودند و بر حوالی بسطام و دامغان و اطراف مازندران می گشتند. ( راحة الصدور ). تا یاوگیان جهان بدان طرف رانند و اقطاع از او ستانند. ( راحة الصدور ).

یاوگی . [ وَ / وِ ] (حامص ) هرزه گویی و بی ماحصلی . (برهان ). بیهودگی و بی حاصلی و هرزه گویی . (ناظم الاطباء). هرزه گویی . (غیاث اللغات ). || گم شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گمی . گمشدگی . || نقصان و زیان و ویرانی . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) گم شدنی و ناپدیدگشتنی . (برهان ). یافگی . || کسی که بدون سر و سردار و نظم و ترتیب معین جنگ می کرده است . سپاهی یله و سرخود. جمع یاوگی یاوگیان است و یاوگیان چنانکه از شواهد زیر برمی آید گروهی سپاهی بوده اند که بدون فرمانده و بی مقصد در جنگها شرکت می کرده اند و در بلاد می گشته اند. چنانکه از استعمال نویسندگان قرن پنجم و ششم برمی آید به معنی کسانی بوده است که بدون سر و سردار و به شکل غیرمنظم به جنگ می پرداخته اند و این لغت از یاوه ساخته شده است که معنی یله و رها شده و بیهوده دارد و لشکر بی سرداررا لشکر یاوه می گویند. (عباس اقبال از حواشی سیرالملوک چ هیوبرت دارک ص 335) : در مصافی میان کافران گرفتار آمدم و چندین جای بر روی و ران و دست جراحت رسید و به دست رومیان اسیر گشتم و چهار سال در بند و زندان ایشان تا قیصر روم بیمار شد و همه اسیران را آزاد کردند. چون خلاص یافتم دیگر باره میان یاوگیان آمدم و ایشان را خدمت کردم . (سیر الملوک ص 96).
سر وشاق آمده و خانقهی بوده و باز
یاوگی گشته و تن با سفر آمیخته اند.

خاقانی .


چون شحنه ٔ نیاز ز دست تو یاوگی است
ترس از تگین مدارو پناه از طغان مخواه .

خاقانی .


آه کز چرخ آه یاوگیان
ناوکی بر نشانه می نرسد.

خاقانی .


بل نایبان یاوگیان ولایتند
زیرا که شه طغان جهان سخن نیند.

خاقانی .


داده نقیب صبا عرض سپاه بهار
کز دو گروهی بدید یاوگیان خزان .

خاقانی .


ساکن شو از این جمازه راندن
با یاوگیان فرس دواندن .

نظامی .


وان یاوگیان رایگان گرد
پیرامن او گرفته ناورد.

نظامی .


چون میاجق قوت مقاومت نداشت یاوگی آغازید و به راه دینور و ششتر برون رفت و خوارزمشاه بر اثر. (راحة الصدور راوندی ). بر پی سلطان به دارالملک همدان آمدند و با سلطان چنان نمودند که ما از اتابک گریخته ایم و به رسم یاوگی روی به خدمت نهاده ایم . (راحة الصدور). آی آبه و روس (سیف الدین روس ) به رسم یاوگی بیرون شده بودند و بر حوالی بسطام و دامغان و اطراف مازندران می گشتند. (راحة الصدور). تا یاوگیان جهان بدان طرف رانند و اقطاع از او ستانند. (راحة الصدور).
حَشَر غم که فراق تو برانگیخت مرا
صبر من چون حَشَر یاوگیان برهم زد .

؟ (از تاریخ وصاف ).



فرهنگ عمید

۱. یاوه بودن، بیهوده بودن، بیهودگی.
۲. (اسم ) [قدیمی] لشکر یله و سرخود.
۳. (اسم ) [قدیمی] کسی که بیهوده می گردد و خودسرانه کاری می کند، یله، سرخود.
۴. (قید ) [قدیمی] سرگشته، حیران.
۵. [قدیمی] حالت لشکر بدون نظم وترتیب را به خود گرفتن: داد نقیب صبا عرض سپاه بهار / کز دو گروهی بدید یاوگیان خزان (خاقانی: ۳۳۲ ).


کلمات دیگر: