hero, warrior, kind of jacket for women
یل
فارسی به انگلیسی
athlete, brave, courageous, gallant
مترادف و متضاد
مبارز، دلاور، قهرمان، مجاهد، گرد، یل، پهلوان داستان
فرهنگ فارسی
پهلوان، دلیر، دلاور، مبارز، یلان جمع، نوعی نیم تنه ساده زنانه که درقدیم می پوشیدند، یلک
(صفت ) ۱- شجاع دلاور
نوعی کرجی دراز و باریک سریع السیر با پارو زنان بسیار
(صفت ) ۱- شجاع دلاور
نوعی کرجی دراز و باریک سریع السیر با پارو زنان بسیار
فرهنگ معین
(یَ ) (ص . ) پهلوان ، دلاور. ج . یلان .
لغت نامه دهخدا
یل. [ ی َ ] ( ص ، اِ ) شجاع و دلیر و پهلوان و مبارز و جنگجوی پر زور و قوت. ( ناظم الاطباء ). شجاع و دلیر. ( آنندراج ). شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان را گویند. ( برهان ). مرد مبارز. ( لغت فرس اسدی ). پهلوان و دلاور را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) :
گر این هفت یل را به چنگ آوریم
جهان پیش کاووس تنگ آوریم.
یل پهلوان رستم سرفراز.
گزین نامور رستم زابلی.
به تیغ و به تیر و به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پای و دست.
وآهن سلب شوند یلان از پس یلان.
از آن ده دلاور یل نامدار
که سالار بد هریکی بر هزار.
گسستی سر ژنده پیلان ز بند.
چو تیغ یلان روی مریخ احمر.
چو طوس و نوذر و گرگین و بیژن و میلاد.
هر کجا هست در اسلام یکی سرور یل.
در بزم سران پی کلاهند.
ای یل بهرام زهره ، ای شه کیوان دها.
یال یلان و گردن گردان شکستنش.
به عزم رزم کنند از برای کینه یساق.
حیز را جفت سام یل منهید.
گزین کرد از یلان کارزاری.
غلامان باترکش و تیرزن.
یل زوده از اصفهان هم رسید.
گر این هفت یل را به چنگ آوریم
جهان پیش کاووس تنگ آوریم.
فردوسی.
بیامد سوی کاخ دستان فرازیل پهلوان رستم سرفراز.
فردوسی.
مگر پور دستان سام یلی گزین نامور رستم زابلی.
فردوسی.
به روز نبرد آن یل ارجمندبه تیغ و به تیر و به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پای و دست.
فردوسی.
جایی که برکشند مصاف از پی مصاف وآهن سلب شوند یلان از پس یلان.
فرخی.
حاجت آمد به معاونت یلان غور. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 115 ).از آن ده دلاور یل نامدار
که سالار بد هریکی بر هزار.
اسدی.
یلی شد که در خم خام کمندگسستی سر ژنده پیلان ز بند.
اسدی.
چو عهد عدو جرم آفاق تیره چو تیغ یلان روی مریخ احمر.
ناصرخسرو.
بخاستند یلان سپاه تو هریک چو طوس و نوذر و گرگین و بیژن و میلاد.
مسعودسعد.
هر کجا هست در اسلام یکی مهتر چیرهر کجا هست در اسلام یکی سرور یل.
امیرمعزی.
در رزم یلان پی نبردنددر بزم سران پی کلاهند.
خاقانی.
ای خدیو ماه رخش ، ای خسرو خورشیدچترای یل بهرام زهره ، ای شه کیوان دها.
خاقانی.
کو آن سپه کشیدن و توران شکستنش یال یلان و گردن گردان شکستنش.
خاقانی.
سحرگهی که یلان تیغ برکشند چو صبح به عزم رزم کنند از برای کینه یساق.
خاقانی.
فلسفی مرد دین مپنداریدحیز را جفت سام یل منهید.
خاقانی.
چهل پنجه هزاران مرد کاری گزین کرد از یلان کارزاری.
نظامی.
یلان کماندار و نخجیرزن غلامان باترکش و تیرزن.
سعدی.
چو شد رایت گرد یزدی پدیدیل زوده از اصفهان هم رسید.
نظام قاری.
|| تناور و جسیم و قوی و توانا و زوردار. ( ناظم الاطباء ). || رهایافته و آزادشده و مطلق العنان و بر سر خود گذاشته شده. ( ناظم الاطباء ). رهاکرده شده و به سر خود گردیده و مطلق العنان را گویند. ( برهان ). یله و رهاکرده ومطلق العنان. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ اوبهی ).یله. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یله شود. || اسبی که در فراخی چرا می کند. ( ناظم الاطباء ). || چیزی را گویند که از چیزی آویخته باشند. || چیزی که از چیزی برآمده باشد. ( برهان ). || دلی که از غم و اندیشه فارغ باشد. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). دل فارغ از غم و اندیشه بود. ( فرهنگ جهانگیری ). || سود و فایده. ( ناظم الاطباء ).یل . [ ی َ ] (اِ) تاج خروس . (ناظم الاطباء).
یل . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) جامه ٔ نیم تنه ٔ زنان . نیم تنه ٔ زنانه ، و امروز این کلمه بیشتر در روستاها مستعمل است . قسمی جامه ٔ کوتاه زنان که فقط نیمه ٔ تن را می پوشید: یل من یراق می خاد. (یادداشت مؤلف ).
یل . [ ی ُ ] (اِ) نوعی کرجی دراز و باریک سریعالسیر با پاروزنان بسیار. (یادداشت مؤلف ). نوعی قایق .
فرهنگ عمید
پهلوان، دلیر، دلاور، مبارز: بیامد سپه سربه سر بنگرید / هزاروصدوشصت یل برگزید (فردوسی: ۸/۲۱۳ )، بیامد سوی کاخ دستان، فراز / یل پهلوان رستم سرفراز (فردوسی۲: ۱/۴۹۰ ).
نوعی نیم تنۀ سادۀ زنانه.
نوعی نیم تنۀ سادۀ زنانه.
پهلوان؛ دلیر؛ دلاور؛ مبارز: ◻︎ بیامد سپه سربهسر بنگرید / هزاروصدوشصت یل برگزید (فردوسی: ۸/۲۱۳)، بیامد سوی کاخ دستان، فراز / یل پهلوان رستم سرفراز (فردوسی۲: ۱/۴۹۰).
نوعی نیمتنۀ سادۀ زنانه.
دانشنامه عمومی
یَل؛ شجاع، دلاور.
گویش مازنی
۱نوعی نیم تنه ی زنانه ۲پهلوان و نیرومند
۱پسوند فاعلی به معنی:گذارنده ۲آن که چیزی را می نهد یا می ...
/yal/ نوعی نیم تنه ی زنانه - پهلوان و نیرومند & پسوند فاعلی به معنی: گذارنده - آن که چیزی را می نهد یا می گمارد
واژه نامه بختیاریکا
( پ ) ؛ نیم تنه کوتاه زنانه
از نشانه های جمع. مثلاً بچیل یعنی بچه ها
کُرپِل
از نشانه های جمع. مثلاً بچیل یعنی بچه ها
کُرپِل
جدول کلمات
پهلوان
پیشنهاد کاربران
یَل در زبان ترکی نوعی لباس روی زنانه بود تقریبا شبیه" کت " معمولاً جنس آن از مخمل بوده .
به دستی گرفتش قفا یل فکن به دستی کشیدش زبان از دهن
یل فکن=با قدرت
یل فکن=با قدرت
یل:پهلوان، تنومند، نیرومند، قدرتمند، شیردل
در زبان بختیاری کلمه ای جهت جمع مردانه مانند کریل : پسرها، گوویل: برادرها به کار می رود و جمع اناث از "گل"galاستفاده می شود مانندزنگل : زن ها، دورگل: دخترها
یِل ( Yel ) در زبان ترکی به معنی باد است
دلاور
مبارز
در گویش زبان بختیاری واژه یل = پهلوان، دلیر، نرهیل، قدرتمند، دارای زور بازو است.
کلمات دیگر: