کلمه جو
صفحه اصلی

هزیمت


مترادف هزیمت : تاروماری، شکست، عقب نشینی، فرار، گریز، هزم

برابر پارسی : گریختن، پراکندگی

فارسی به انگلیسی

rout, defeat


rout, defeat, flight, debacle, fiasco, shellacking

debacle, fiasco


فارسی به عربی

هزیمة

مترادف و متضاد

تاروماری، شکست، عقب‌نشینی، فرار، گریز، هزم


defeat (اسم)
شکست، هزیمت

decampment (اسم)
کوچ، هزیمت

فرهنگ فارسی

شکست لشکر، شکست خوردگی وپراکندگی لشکر
۱- (مصدر ) شکست یافتن لشکروپراکندهشدن سپاهیان . ۲- (اسم ) شکست لشکر فرار سپاهیان : ((... عاروشنارهزیمت بی جنگ را بنام وننگ چندین سال. خویش راه داده ... ) ) یا به هزیمت رفتن . فرارکردن : (( آنرا که چنین زخم ویال قوی باشد چگونه بهزیمت رود? ) ) یا پشت به هزیمت دادن . فرارکردن : (( وپشت بهزیمت دادبا آنکه غلبهای ازسواروپیادهداشت . ) )

فرهنگ معین

(هَ مَ ) [ ع . هزیمة ] (اِ. ) شکست لشکر، پراکندگی لشکر.

لغت نامه دهخدا

هزیمت. [ هََ م َ ] ( ع اِمص ) هزیمة. گریز به هنگام شکست. گریز. فرار. گریز از دشمن و خطر شکست. ضد فتح :
هزیمت به هنگام بهتر که جنگ
چو تنها شدم نیست جای درنگ.
فردوسی.
در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سُرُب ؟
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 36 ).
در هزیمت ز نور و تابش او
هرچه دریافتند برْبایند.
مسعودسعد.
خصم از سپاهت ناگهی جسته هزیمت را رهی
چون جسته از نقب ابلهی جان برده کالا ریخته.
خاقانی.
هزیمت را غنیمتی درست شناختند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). ایلک خان پس از هزیمت بلخ با ولایت خویش رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
چو سلطان در هزیمت عود می سوخت
علم را میدرید و چتر میدوخت.
نظامی.
چون درآید تیرباران بلا
در هزیمت دامن تر داشتن.
عطار.
بددلان از بیم جان در کارزار
کرده اسباب هزیمت اختیار.
مولوی.
در خزان بین صدهزاران شاخ و برگ
از هزیمت رفته دردریای مرگ.
مولوی.
چو بینی که یاران نباشند یار
هزیمت ز میدان غنیمت شمار.
سعدی.
- به هزیمت ؛ شکست خورده و گریزان : مبارزان و اعیان یاری دادند و کین درگشادند و مکرانی برگشت به هزیمت. ( تاریخ بیهقی ). احمد علی نوشتکین از راه کرمان به راه تون به هزیمت آنجا آمده بود. ( تاریخ بیهقی ).
- سر به هزیمت بردن ؛ جان خود را با گریز از میدان نجات دادن :
از چو منی سر به هزیمت نبرد
صحبت خاکی به غنیمت شمرد.
نظامی.
ترکیب ها:
- هزیمت افتادن . هزیمت برافکندن. هزیمت رفتن. هزیمت شدن.هزیمت کردن. هزیمت گرفتن. هزیمت نمودن. هزیمتی. رجوع به این مدخل ها شود.
|| ( اِ ) سپاهی فراری :
بسی در قفای هزیمت مران
نباید که دور افتی از یاوران.
سعدی.
|| ( ق ) در حال گریز :
سپه چون سپهبد نگون یافتند
هزیمت سوی شاه بشتافتند.
اسدی.

هزیمة. [ هََ م َ ] ( ع مص ) هزیمت. شکستن لشکر و دشمن را. ( منتهی الارب ). شکستن لشکر. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) شکست لشکر. ( منتهی الارب ). اسم است از فعل هزم. ( از اقرب الموارد ). رجوع به هزیمت شود. || ( ص ) ستور لاغر. ( منتهی الارب ). واحدة العجائف من الدواب. ( از اقرب الموارد ). || چاه بسیارآب. ج ، هزائم. ( از منتهی الارب ). واحد هزائم و چاههای بسیارآب به سبب آرام ماندن آن. ( از اقرب الموارد ) :

هزیمت . [ هََ م َ ] (ع اِمص ) هزیمة. گریز به هنگام شکست . گریز. فرار. گریز از دشمن و خطر شکست . ضد فتح :
هزیمت به هنگام بهتر که جنگ
چو تنها شدم نیست جای درنگ .

فردوسی .


در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سُرُب ؟

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 36).


در هزیمت ز نور و تابش او
هرچه دریافتند برْبایند.

مسعودسعد.


خصم از سپاهت ناگهی جسته هزیمت را رهی
چون جسته از نقب ابلهی جان برده کالا ریخته .

خاقانی .


هزیمت را غنیمتی درست شناختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ایلک خان پس از هزیمت بلخ با ولایت خویش رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چو سلطان در هزیمت عود می سوخت
علم را میدرید و چتر میدوخت .

نظامی .


چون درآید تیرباران بلا
در هزیمت دامن تر داشتن .

عطار.


بددلان از بیم جان در کارزار
کرده اسباب هزیمت اختیار.

مولوی .


در خزان بین صدهزاران شاخ و برگ
از هزیمت رفته دردریای مرگ .

مولوی .


چو بینی که یاران نباشند یار
هزیمت ز میدان غنیمت شمار.

سعدی .


- به هزیمت ؛ شکست خورده و گریزان : مبارزان و اعیان یاری دادند و کین درگشادند و مکرانی برگشت به هزیمت . (تاریخ بیهقی ). احمد علی نوشتکین از راه کرمان به راه تون به هزیمت آنجا آمده بود. (تاریخ بیهقی ).
- سر به هزیمت بردن ؛ جان خود را با گریز از میدان نجات دادن :
از چو منی سر به هزیمت نبرد
صحبت خاکی به غنیمت شمرد.

نظامی .


ترکیب ها:
- هزیمت افتادن . هزیمت برافکندن . هزیمت رفتن . هزیمت شدن .هزیمت کردن . هزیمت گرفتن . هزیمت نمودن . هزیمتی . رجوع به این مدخل ها شود.
|| (اِ) سپاهی فراری :
بسی در قفای هزیمت مران
نباید که دور افتی از یاوران .

سعدی .


|| (ق ) در حال گریز :
سپه چون سپهبد نگون یافتند
هزیمت سوی شاه بشتافتند.

اسدی .



فرهنگ عمید

شکست لشکر، شکست خوردگی و پراکندگی لشکر.

جدول کلمات

شکست خوردن

پیشنهاد کاربران

فرار کردن


کلمات دیگر: