کلمه جو
صفحه اصلی

هضم


مترادف هضم : تحلیل، گوارش، هاضمه

برابر پارسی : گوارش، گواریدن

فارسی به انگلیسی

assimilation, digestion

digestion


فارسی به عربی

هضم

عربی به فارسی

هضم , گوارش


مترادف و متضاد

digestion (اسم)
هضم، گوارش

تحلیل، گوارش، هاضمه


فرهنگ فارسی

تحلیل غذادرمعده ودر آوردن آن بصورتی که قابل جذب، باشد، گوارش، نیزبه معنی شکستن وستم کردن
۱-(مصدر ) تحلیل رفتن غذا درمعده و رودهها. یا هضم رابع . تحلیل غذا گوارش یا هضم رابع . گویندفلانی پول فلان را داد? درجواب گویند ای بابا ازهضم رابع هم گذشته است یعنی مدتهاست که پول اورا خورده وبکلی تمام کردهاست . هضم رابع ماخوذ است ازاصطلاح اطبائ که گویند غذادربدن چهارهضم داردتابکلی جزئ بدن شود هضم الو درمعده وامعائ است هضم ثانی درکبد هضم ثالث درعروق . هضم رابع درهریک عضوی ازاعضائ بدن بانفراد. یاازهضم رابع گذشتن . کاملا بمصرف رسیدن .
زمین پست هموار شکم رود بار

فرهنگ معین

(هَ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - گوارش ، تحلیل غذا در معده . ۲ - درهم شکستن .

لغت نامه دهخدا

هضم . [ هََ ] (ع مص ) انبوهی کردن بر گروهی . || فروآمدن بر گروهی . (منتهی الارب ). || شکستن . (اقرب الموارد). || ستم کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خشم گرفتن بر کسی . || چیزی از حق کسی بازشکستن . (منتهی الارب ). کم کردن چیزی از حق کسی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || ماندن بعضی از حق بر کسی . || شکستن طعام در معده . (منتهی الارب ). گوارانیدن طعام . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گوارش و تحلیل غذا در معده . (ناظم الاطباء). هر طعامی که خورده شود، آن را سه هضم است : هضم نخستین اندر معده است ، هضم دوم اندر جگر است ، هضم سوم اندر اندامها. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چون به اندامها رسد اندر هر اندامی گواریدن دیگر هست ، آن را گواریدن چهارم گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) : طعامی که معده از هضم و قبول آن امتناع نمود... خلاص از رنج آن صورت نبندد مگر به قذف . (کلیله و دمنه ).
صبح نهد طرف زر بر کمر آسمان
آب کند دانه هضم در شکم آسیاب .

خاقانی .


- سریعالهضم ؛ غذایی که گوارش آن در معده نیک باشد و زود از معده بگذرد. (ناظم الاطباء).
- قابل هضم ؛ چیزی که معده آن را تحمل کند و دارای گوارش باشد. (ناظم الاطباء).
- هضم رابع ؛ گواریدن غذا در خود اندامها. رجوع به معنی اصلی هضم و نیز رجوع به مدخل هضم رابع شود.
- هضم شدن ؛ گوارده شدن غذا. نیز رجوع به مدخل هضم شدن شود.
- هضم کردن ؛ تحلیل بردن غذا. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل هضم کردن شود.
- هضم نفس . رجوع به این کلمه شود.

هضم . [ هََ / هَِ ] (ع اِ) زمین پست هموار. || شکم رودبار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکم دریا. ج ، اهضام ، هضوم . (منتهی الارب ). || بخور. (اقرب الموارد).


هضم . [ هََ ض َ ] (ع مص ) باریک شدن شکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || درآمده شکم گردیدن . (منتهی الارب ). || باریک گردیدن تهیگاه . به هم درآمدن پهلو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || راست گشتن استخوان پهلوی اسب و منضم گردیدن اعلای شکم آن ، و آن عیب است . || (اِ) نوعی از خوشبو. ج ، اهضام . (منتهی الارب ).


هضم .[ هَُ ض ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هضوم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ج ِ هضماء. (اقرب الموارد).


هضم.[ هَُ ض ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ هضوم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ج ِ هضماء. ( اقرب الموارد ).

هضم. [ هََ ] ( ع مص ) انبوهی کردن بر گروهی. || فروآمدن بر گروهی. ( منتهی الارب ). || شکستن. ( اقرب الموارد ). || ستم کردن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || خشم گرفتن بر کسی. || چیزی از حق کسی بازشکستن. ( منتهی الارب ). کم کردن چیزی از حق کسی. ( ترجمان علامه جرجانی ). || ماندن بعضی از حق بر کسی. || شکستن طعام در معده. ( منتهی الارب ). گوارانیدن طعام. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گوارش و تحلیل غذا در معده. ( ناظم الاطباء ). هر طعامی که خورده شود، آن را سه هضم است : هضم نخستین اندر معده است ، هضم دوم اندر جگر است ، هضم سوم اندر اندامها. ( ذخیره خوارزمشاهی ). چون به اندامها رسد اندر هر اندامی گواریدن دیگر هست ، آن را گواریدن چهارم گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) : طعامی که معده از هضم و قبول آن امتناع نمود... خلاص از رنج آن صورت نبندد مگر به قذف. ( کلیله و دمنه ).
صبح نهد طرف زر بر کمر آسمان
آب کند دانه هضم در شکم آسیاب.
خاقانی.
- سریعالهضم ؛ غذایی که گوارش آن در معده نیک باشد و زود از معده بگذرد. ( ناظم الاطباء ).
- قابل هضم ؛ چیزی که معده آن را تحمل کند و دارای گوارش باشد. ( ناظم الاطباء ).
- هضم رابع ؛ گواریدن غذا در خود اندامها. رجوع به معنی اصلی هضم و نیز رجوع به مدخل هضم رابع شود.
- هضم شدن ؛ گوارده شدن غذا. نیز رجوع به مدخل هضم شدن شود.
- هضم کردن ؛ تحلیل بردن غذا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مدخل هضم کردن شود.
- هضم نفس . رجوع به این کلمه شود.

هضم. [ هََ ض َ ] ( ع مص ) باریک شدن شکم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || درآمده شکم گردیدن. ( منتهی الارب ). || باریک گردیدن تهیگاه. به هم درآمدن پهلو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || راست گشتن استخوان پهلوی اسب و منضم گردیدن اعلای شکم آن ، و آن عیب است. || ( اِ ) نوعی از خوشبو. ج ، اهضام. ( منتهی الارب ).

هضم. [ هََ / هَِ ] ( ع اِ ) زمین پست هموار. || شکم رودبار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شکم دریا. ج ، اهضام ، هضوم. ( منتهی الارب ). || بخور. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

تحلیل غذا در معده و درآوردن آن به صورتی که قابل جذب باشد، گوارش.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:گوارش

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّرِیئاً: گوارا (کلمه هنیئا صفت مشبهه از ماده هناء است و ماده هناء به معنای آسان هضم شدن غذا و نیز به معنای قبول طبع است ، این لغت در خوراکیها و طعام استعمال میشود مثلا میگویند : غذائی است گوارا و هنییء . و کلمه مریئا به معنای همان حالت است اما در نوشیدنیها ، ...
معنی هَنِیئاً: گوارا(کلمه هنیئا صفت مشبهه از ماده هناء است و ماده هناء به معنای آسان هضم شدن غذا و نیز به معنای قبول طبع است ، این لغت در خوراکیها و طعام استعمال میشود مثلا میگویند : غذائی است گوارا و هنییء . و کلمه مریئا به معنای همان حالت است اما در نوشیدنیها ، پ...
معنی وَبَالَ: سنگینی نامطلوب چیزی - کیفر("و بال "سنگینی نامطلوب هر چیزی را گویند ، و به همین معنا است طعام وبیل و ماء وبیل یعنی خوراک و آبی ناگوار و سنگین و غیر قابل هضم ، و نیز به این معنا است آیه شریفه فاخذناه اخذا وبیلا - او را بطرز شدید و ناگواری دستگیر کردیم ...
معنی وَبِیلاًَ: سخت - شدید و ناگوار و سنگین ("و بال "سنگینی نامطلوب هر چیزی را گویند ، و به همین معنا است طعام وبیل و ماء وبیل یعنی خوراک و آبی ناگوار و سنگین و غیر قابل هضم ، و نیز به این معنا است آیه شریفه فاخذناه اخذا وبیلا - او را بطرز شدید و ناگواری دستگیر کردی...
تکرار در قرآن: ۲(بار)
هضم به معنی شکستن و نقص و غیره آمده است در نهج البلاغه خطبه 200 آمده: «وَسَتُنَبِئُّکَ ابْنَتُکَ بِتَظافُرِ اُمَّتِّکَ عَلی هَضْمِها» یعنی: به زودی دخترت به تو خبر خواهد داد از اجتماع امتت برخورد کردن و ظلم او و یا بر غصب حقش، این کلمه فقط دو بار در قرآن کریم آمده است: 1- . هضم در اینجا چنانکه در مجمع گفته به معنی نقص است: «هَضَمَهُ نَقَصَهُ مِنْ حَقِّهِ» یعنی: هر که با ایمان کارهای شایسته انجام دهد از ظلم و نقص خدا نه به او ظلم می‏کند و نه از اجرش می‏کاهد. نظیر . رهق (به فتح ر- ه) چنانکه در صحاح گفته به معنی ظلم است در این آیه بخس به جای هضم و رهق به جای ظلم در آیه ما نحن فیه است یعنی: نه از کاهش مزد می‏ترسد و نه از ظلم. 2- . هضیم را متداخل گفته‏اند. در صحاح گوید:«طلع هضیم» میوه خرما را آنگاه گویند که از قشرش خارج نشده و متداخل و بعضی به بعضی منضم‏اند به قول بعضی مراد از آن نرم و رسیده است چنانکه در مجمع و جوامع الجامع نقل کرده یعنی : در باغات و چشمه‏ها و کشتهاو نخل هایی که میوه آنها نرم و رسیده و یا رویهم چیده شده است.

پیشنهاد کاربران

هضمیدن.
هضماندن چیزی.
گواریدن.


کلمات دیگر: